سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

به قولِ شاعرِ کوچه‎ها «ما پاک زیستیم، ما پاک باختیم...»

مایی که پاک زیستیم... پاک باختیم...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۰۲
لیلی

این‌شهر امّا، چه سرنوشتِ دایره‌واری دارد...

+ لیلا کردبچه

 

* عباس صفاری


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۳
لیلی

تصویرِ  پر ترددِ این شهرِ خط‌خطی...

+ آرش شفاعی


* بهرام حمیدیان

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۶
لیلی

صحنه‌پردازیِ این‌شهر کلیشه‌ای شده‌ست...

 

+ لیلا کردبچه

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۲
لیلی

گویی خودمان را تسلیمِ صحنه‎آراییهای خطرناک کرده‎ایم...

 

* لیلا کردبچه

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۴۸
لیلی

شبیه شهرِ پس از جنگ، غرق اندوهم... 


+ سیدمهدی موسوی

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۴۶
لیلی

نشده بود، اگر بوده، یادم نیست که سریالی از همان اول، این‎طور میخکوب و مجذوبم کرده باشد؛ شد و کرد. نه از همان قسمت اول، که از همان اولین دقیقه‎ها، قبل از تیتراژ. انگار از مدت‎ها قبل می‎دانستم که این سریال برای من لحظاتِ لذت‎بخشی خواهد داشت. تماشایش را همان‎وقت‎ها گذاشته بودم، شاید برای روز مبادا. روز مبادا که نبود، ولی بعد از تماشای اولین قسمتِ بیگ‎بنگ تئوری، همین‎جوری، یکهویی، رفتم سراغِ این یکی. فاکتورهای زیادی جمع شدند تا این‎قدر این شروع را دوست داشته باشم؛ ماهیت پشتِ صحنه‎ی خبر بودنش (که همیشه جزو موضوعاتِ موردعلاقه‎ام برای تماشا بوده و هست)، فیلمِ آرون سورکین بودنش (با آن شیوه‎ی خاصِ نوشتن و هوش و نبوغی که به وضوح از نوشته و آدمهای خلق‎کرده‎اش بیرون می‏‌زند)، سیاسی بودنِ قصه، قصه‎های شخصی پررنگ و شخصیت‎های جذاب و... آن سخنرانیِ کوبنده‎ی ویل مکاووی (جف دنیلز) قبل از تیتراژ (که شاید در یک پستِ دیگر آوردمش) در یک گردهمایی میهن‎پرستانه، در مورد این‎که چرا آمریکا بهترین کشور دنیا نیست، ولی می‎توانست، می‎تواند باشد و... به هر حال همه‎ی این‎ها باعث شدند که تا این اندازه مجذوبش شوم و سیزن اول را توی شلوغی‎های این دو روز تماشا کنم. نه به درخشندگی اولین قسمت، ولی ادامه‎ی این سریال HBO در این فصل هم، بسیار خوب بود. تماشایش به شدت توصیه می‎شود: اتاق خبر (The Newsroom). باز هم خواهم نوشت.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۵۲
لیلی

وقتی خدا ساکت است می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد.

+ شیطان و خدا ـ سارتر

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۴۹
لیلی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۹
لیلی

جلد آخر جستجو، در پاریسِ در معرض جنگ اول جهانی می‎گذرد. هم‏زمان و هم‌عصر با پاریسِ روژه مارتن دوگار در خانواده‎ی تیبو. زندگیِ یک شهر در دو شاهکار قرن بیستم فرانسه، بدون هیچ شباهتی به هم. حتا باور این‎که این دو شهر، نه یکی، که حتا دو شهر جداگانه ولی در یک عصر مشترک باشند هم، سخت است... تصور این‎که آدم‎های این دو قصه، همشهری‎های پاریسِ جنگ‌زده باشند... مگر می‎شود؟! شاید این تفاوت به تفاوتِ طبقاتی این دو قصه برگردد. انگار می‎شود این قانون را با در نظر گرفتنِ استثنائاتی به همه‎ی مکان‎ها و اعصار تعمیم داد که زندگی و زمانه‎ی طبقه‎ی متوسط جلوتر از طبقه‎ی اشراف و هم‎نشینانشان هست. طبقه‎ی متوسطِ پیش‎رو...

 

+ تابلوی «رقص در مولن دلا گالت» اثر پیر آگوست رنوآر (1876ـ موزه‎ی اورسی پاریس)

Le Bal au Moulin de la Galette - Auguste Renoir réalisée en 1876

 

پروست در زمانِ بازیافته به این تابلوی پیر آگوست رنوآر اشاره کرده است. و چقدر دوست داشتم کشاندنِ پای شاهکارهای نقاشی به دلِ شاهکارش را.

 

+ تو همیشه خواب‌آلوده این شهرها را گذشته‌ای ـ شهرام شیدایی


* البته که نادر ابراهیمی


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۳۳
لیلی

مثلا... جمعهای شهریوری ـدل‎انگیزترین ماهِ تابستان‌**ـ، در دل‌انگیزترینِ ساعتِ صبح به قصدِ جاده، به خیابان‎های خلوتِ تهران بزنی... در این دل‎انگیزترین حال و ساعت‎شان...

** دل‎انگیزترین و در عین حال حسرت‌بارترین ماهِ تابستان... حسرتِ تمامِ اتفاقاتِ نیفتاده... حسرتِ نزدیکی پایان...

 

* از ترانه‎ی تورج نگهبان، با صدای محمد معتمدی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۱۳
لیلی

بعد باید کلی بنویسم در مورد حس‎هایم... خیلی چیزها در مورد جستجوی پروست؛ پرِ حرفم در موردش. بعد باید بنویسم از سیزن هفتم گیم‎ آو ترونز که چقدر بد بود! بعد باید آن مطلبی را که قرار بود وسط‎های این سیزن در مورد جیمی لنیستر بنویسم، بنویسم یک روزی. بعد باید در مورد شهرزاد بنویسم که این فصلش چقدر ناامیدکننده است و چقدر غیرقابل‎تحمل حتا! بعدتر... باید از خیلی چیزهای دیگر بنویسم، اما، آن حرف‎های اصلی نانوشته خواهند ماند... در مورد تمامِ اتفاقاتِ این روزها و هفته‎ها و ماه‎ها... از تمامِ دردهای مشترک جمعی‎مان... از تمامِ حرف‎ها... اندوه‎ها... خیلی چیزها... خیلی چیزها...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۴۳
لیلی

صبوحا به من یادآوری کرد که فصلِ محبوبم تابستان است. البته که فصلِ محبوبِ من تابستانست. ولی از آن تابستان‎هایی که کم‎تر اتفاق می‌افتند. مخصوصا توی این شلوغی‎ها و این نبودِ وقت. وقتی که تمامِ روزهای تابستانت، از صبح تا شب، به کار و درگیری بگذرد. تابستانی که فصلِ محبوبِ من هست، جور دیگری‎ست. همه‎چیز پیش‎کش، همان خوابِ نیم‎روزیِ تابستان را هم شدیدا دلتنگم. دلم، همین الان، توی اولین روزهای شهریور، ماه آخرِ تابستان، برای تابستان لک زده است.

 

* البته که نیمایِ یوش

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۰۹
لیلی