سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

وقتی در بزرگراه به طرف خانه می‎آمدند، لوئیس گفت: اگه نمی‎تونی همه‎ی اون چیزی رو که دنبالشی به دست بیاری، لااقل به قسمتی از اون خودت رو راضی کن، این‎قدر مغرور نباش.

هلن که تحت‎تاثیر قرار گرفته بود، گفت: به چی راضی باشم، لوئیس؟

لوئیس مکث کرد. بعد گفت: خودتو به کم‎تر قانع کن.

ـ هرگز به کم‎تر قانع نمی‎شم.

ـ آدما مجبورن سازش کنن.

ـ من روی آرمان‎هایم سازش نمی‎کنم.

ـ با این حساب به چی تبدیل می‎شی؟ یه پیردختر پژمرده‎ی بی‎روح؟ فایده‎ش چیه؟

ـ هیچ‌‏چی.

ـ خب پس چکار می‎خواهی بکنی؟

ـ منتظر می‎شم و رویابافی می‎کنم، بالاخره یه اتفاقی می‎افته.

ـ دیوونه!

لوئیس هلن را جلوی بقالی پیاده کرد.

هلن گفت: برای همه‎چی متشکرم.

لوئیس گفت: تو من رو می‎خندونی!

و سرعت گرفت و دور شد.

بقالی بسته بود و طبقه‎ی بالا تاریک. هلن به خاطر آورد که پدرش اکنون بعد از خستگی یک روز طولانی، خوابیده است و افرائیم را خواب می‎بیند. از خود پرسید: راستی خودم را برای چی حفظ می‎کنم؟ چرا سرنوشت بابرها این‎همه غم‎انگیز است؟

 

+ فروشنده ـ برنارد مالامد

 

* قبلا پایین یکی از پست‎های شاید... گذاشته بودمش.

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۹
لیلی