سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

یا فَخرَ من لا فَخرَ لَه...


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۹
لیلی

یا منتهی الرجایا...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۳
لیلی

یا رفیقَ من لا رفیقَ لَه...


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۴
لیلی

... خاطراتِ‌ عشق از قانون‎های عامِ‌ حافظه (که حافظه خود پیروِ‌ قانون‎های عادت است) مستثنا نیستند. از آنجا که عادت همه چیز را ضعیف می‎کند،‌ آنچه از همه بهتر ما را به یادِ‌ کسی می‎اندازد درست آن چیزهایی است که بی‌‏اهمیت دانسته فراموش کرده‏ایم و در نتیجه همه‏‌ی نیرویشان را برایشان باقی گذاشته‌‏ایم. بدین‏‌گونه،‌ بهترین بخشِ‌ حافظه‏‌ی ما بیرون از ماست: در نسیمی که نمِ‌ باران دارد،‌ در عطرِ‌ هوای اتاقی دربسته یا نخستین شعله‏‌ی هیزم،‌ در هر کجا که چیزی از خویشتن را باز می‌‏یابیم که عقلمان ندانسته بوده،‌ واپسین گنجینه‌‏ی گذشته،‌ بهترین،‌ آنی که وقتی همه‏‌ی گنجینه‌‏های دیگر به پایان رسید هنوز می‌‏تواند به گریه‏‌مان اندازد.

بیرون از ما؟ درونِ‌ ما اگر بیشتر بپسندیم،‌ چه هر دو یکی است؛‌ اما پنهان از نگاهمان،‌ نهفته در فراموشی. فقط به یاری همین فراموشی است که می‏‌توانیم گهگاه آدمی را که زمانی بودیم بازیابیم،‌ خود را با چیزها همان‏‌گونه رویارو کنیم که او بود،‌ و دوباره از چیزی که او دوست می‌‏داشت و برای ما بی‏‌تفاوت است رنج بکشیم (چون دیگر نه خودمان که اوییم). در روشنای روز دراز حافظه‌‏ی عادت‌‏زده تصویرهای گذشته رفته‏‏‌رفته رنگ می‏‌بازد،‌ محو می‏شود،‌ دیگر از آن‏ها چیزی نمی‌‏ماند و دیگر بازشان نمی‌‏یابیم. «من»ِ کنونی‌ام دیگر آلبرتین را دوست نمی‌داشت، منی که دوستش می‌داشت مرده بود. اما واژه‌ی اکموویل در درونم محفوظ بود، بخشی از آن «من»ی بود که هنوز از چیزهایی که در زمانِ عادی بر خودِ من اثری نداشت به گریه میافتاد، همچون نسخههای محفوظ در کتابخانهی ملی که به یاریشان میتوان آثارِ نابودشده را شناخت، یا صفحههای آوازِ یک خوانندهی بزرگ که در بایگانی اپرا مدفون است و پس از مرگِ خواننده میتوانیم صدای او را که تا ابد خاموششده میپنداشتیم، از آنها بشنویم. گذشته را هم، درست چون آینده نه یکباره که ذرهذره میچشیم.

گریخته - پروست

 

* بیست و دوم خرداد...


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۶
لیلی

...

۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۹
لیلی

هاروکی موراکامی جایی گفته: نویسنده باید یک شخصیت داشته باشد که بی‎قیدوشرط دوستش بدارد.

من نویسنده نیستم ولی داستان‎هایی نوشته‎ام؛ فکر کردم مثلا توی همین شاید... کدام یکی را بی‎قیدوشرط دوست دارم؟ «از جواب ماندم!»

به پیشنهاد صبوحا، کافکا در کرانه‎ی موراکامی «سر گرفته شد». فعلا فقط مقدماتش را خواندم. البته به ترجمه‎ی مهدی غبرایی، نه پیشنهاد صبوحا که ترجمه‎ی گیتا گرکانی بود. تا وقتی که جستجو تمام نشود، خواندنِ کتاب جدیدی را به طور جدی شروع نخواهم کرد. بماند که یکی دو ماهِ پیش، جلد دوم ابله را دوباره خواندم به دلایلی. و جالب این‎که بلافاصله بعد از اتمامش، توی همین جستجو، پروست به ابله اشاره کرده بود. شاید آن بخش را اینجا گذاشتم. حواسم هست که مدت‎هاست از جستجو چیزی نگذاشته‎ام، در حالی‎که خیلی چیزها بوده که دلم می‎خواسته با شما شریکش شوم. نوشته شدند، ولی آن‎قدر زیاد شدند که شدند سنگِ بزرگ! به‌خصوص اسیر که پر بود از جملات و پاراگراف‎هایی که باید یادداشتشان می‎کردم. و کردم.

و باز هم بماند که چقدر خواندنِ اسیر و حالا گریخته، درگیرِ عذابِ وجدانم کرد... می‎کند. اسیر اولین کتاب از جستجوست که بعد از مرگِ پروست منتشر شد... بعد گریخته و بالاخره زمانِ بازیافته. در واقع کتاب زنده بوده، پروست مدام در حالِ ویرایش و اضافه و کم کردن به آن بوده، که «اسیر»ِ مرگ شد. حسرت‎آلود است خواندنِ کتابی که نویسنده خیالش از بابتِ آن راحت نبوده. کتابِ زنده‎ای که هنوز در حالِ زندگی بوده... و چقدر دردناک است حجم تناقضات و اشتباهاتِ جزئی‎ای که این جلدهای هنوز زنده و رونده، درگیرشان هستند. آن هم نویسنده‎ای که کتاب‎های قبلی جستجو را با دقتی خیره‎کننده در کوچک‎ترین جزئیات، به پایان رسانده بود. اشتباهاتی که تقصیرِ پروست نیستند، چون کتاب را تمامِ نکرده بوده. معلوم است که در ویرایش اصلاح می‎شدند. ولی مرگ... «باور کنم که مرگ فقط آن‎چه را که وجود دارد حذف می‎کند و بقیه را به حالِ خود باقی می‎گذارد؟»* و از طرفی، لذتی گناه‎آلود دارد خواندنِ کتابِ در حالِ زندگیِ نویسنده‎ای که قبلش، پنج جلد (به عبارتی شش جلد) کتابِ کامل‎شده‎اش را خوانده‎ای. انگار این زنده و رونده بودنِ کتاب، تو را در جریانِ آفرینش قرار می‎دهد. وسطِ وسطِ جریان. وسطِ سعی و خطاها. مثل حضور در پشتِ صحنه‎ی یک فیلم. یا... مثلِ دیدنِ یک نمایشنامه بر روی صحنه‎ی تئاتر و حس کردنِ نفس و وجودِ بازیگرها، از فاصله‎ای نزدیک، به جای تماشایِ اجرایِ همان سناریو بر روی پرده‎ی سینما. با فاصله. بدون حسِ کردن نفس و وجودِ بازیگرها. یک چنین تفاوتی، یک چنین حس و حالی.

 

* از گریخته‎ی پروست

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۲۲
لیلی