سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

ممنون آقای سحابی

جمعه, ۱۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ب.ظ

گنگیِ دل‎انگیز و آکنده از رخدادهای نامنتظرِ انتظارکشیده‎ی یک ماجرای شاعرانه...

جستجو...

 

*

 

چیزی که از خیلی وقت پیش قرار بود بنویسم این‎که، چقدر ترجمه‎ی مهدی سحابی برای جستجو، قابلِ احترام هست. چه تلاشی، چه سعیِ مطمئنا طولانی‎مدتی. کافی‎ست یک صفحه از جستجو را بخوانی تا بفهمی ترجمه‎ی این بنای عظیم، با این توصیفات و جملات پیچیده و پشتِ سر هم، با این همه اشاره و کنایه‎ و استعاره، به این خوبی، چه کار دشواری بوده. غیر از آن، تمامِ مطالعات جانبی سحابی که از ترجمه و از حاشیه‎های کتاب مشخص است تا ترجمه هر چه بهتر از کار درآید و تا که گنگی‎های مطرح‎شده برای خواننده‎ی ایرانی هر چه کم‎تر شود. البته، به نظرِ من، لذتی که هر کدام از ما از هر چیزی می‎بریم، بستگی به محتوای ظرفِ معلومات و اطلاعاتمان دارد. هر چه بیشتر بدانیم بیشتر لذت می‎بریم و هر چه کم‎تر، لذت‎مان هم کم‎تر خواهد شد، و به همین خاطر، جزو موافقان پانویس گذاشتن در کتاب‎ها نیستم ولی، انصافا پانویس‎های جستجو، از آن پانویس‎های معمول نیستند. کشفِ آن همه استعاره و کنایه چیزی نیست که ندانستنش از کم‎دانستنِ خواننده بربیاید. باید یک پروست‎شناس بزرگ باشی و سال‎ها در موردش تحقیق کرده باشی و در ضمن، شرایطِ آن زمانِ فرانسه و اجتماع و هنر و ادبیات و سیاست و حتا نوع آداب و رسوم و لباسپوشیدنِ مردمش را بدانی تا بتوانی تمامِ کنایات را، خودت کشف کنی. کاری که البته، ترجمه‎ی فارسی سحابی، با پانویس‎های فراوانش، برای ما شدنی‎اش کرده است.

پ. ن.: بعد، چه ترجمه‎هایی می‎خوانیم، در تمامِ این سال‎های اخیر، که گاهی باعث می‎شوند عطای لقای خواندنِ یک کتاب ساده را به بقایش ببخشی و حتا از نوشتنِ یک جمله‎ی ساده‎ی فارسی و ربطِ درست بین اجزای جمله، عاجزند! دیگر تطابقِ ترجمه با اصل اثر، که از محدوده‎ی اظهارنظر کردنِ من خارج است، پیش‎کش.


*

و خانم بونتان هنگامی‎که پیشانی خواهرزاده‎اش را می‎بوسید نمی‎دانست که من میان آن دو حضور دارم، در آن شیوه‎ی آرایش گیسو که هدفِ ازهمه‎پنهانش این بود که مرا خوش بیاید، من، منی که تا آن زمان آن‎همه غبطه‎ی خانم بونتان را خورده بودم که با همان کسانی خویشاوند بود که خواهرزاده‎اش، و همان دیدو بازدیدها و همان سوگواری‎هایی را می‎کرد که او باید می‎کرد؛ و حال، من از او بیشتر برای آلبرتین اهمیت داشتم. در کنار خاله‎اش که بود، به من فکر می‎کرد.


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی