سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

تو کجایی الان، منبع اکسیژن؟

پنجشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۵۱ ب.ظ

امروز هوا خوب بود و تصمیم گرفتم تا آرایشگاه قدم بزنم. هندزفری را گذاشتم توی گوشم تا پادکست جدید رادیو روغن حبه‎ی انگور را که تازه بامداد همین امروز منتشر شده بود، گوش کنم؛ کمی تلخ‎تر از همیشه.

«هوا» خوب بود و تقریبا بهاری... چند دقیقه‎ای از قسمتِ محبوبِ فیلم قصه‎ها، گفتگوی پیمان معادی و باران کوثری توی تاکسی ون، اواسط پادکست بود. یکی از خوبی‎های این رادیو، سلیقه‎ی خوبشان در انتخابِ فیلم‎ها و کتاب‎هاست و البته مهم‎تر از همه موسیقی. وقتی گفتگو با «حله ساراخانم؟»ِ پیمان معادی تمام شد، صدای اذان هم از بلندگوی مسجدی که از کنارش عبور می‎کردم، بلند شد. به آسمان نگاه کردم، کاری که وقت شنیدنِ صدای اذان، توی هر جای غیرمسقفی، ناخودآگاه، اولین کاری‎ست که انجام می‎دهم؛ آسمانِ کدر و غبارآلود. هوا... وقتی که توی این‎ نقطه‎ی شهر، ظهرِ پنج‎شنبه، این‎قدر آلوده باشد، تکلیف بقیه‎ی نقاط شهر، تکلیف مرکز و جنوب شهر، دیگر مشخص است. نفس کشیدن هم توی این شهر، دیگر بدون عوارض نیست. مگر خدا کاری کند، کمکی کند، بارانی بباراند که بعد از از مرز فاجعه رد شدنِ هوا، مثل هفته‎ی پیش، هوایی صاف و معرکه داشته باشیم.

وگرنه، از آدم‎ها، نه کاری برمی‎آید، نه تصمیمی برای درست کردنِ امور وجود دارد... وقتی که حسابِ دو دوتا، چهارتا باشد و موضوع، جان و سلامتی آدم‎ها... برای کدام‎یک از آن‎ها اهمیتی دارد که ما توی چه جهنمی نفس می‎کشیم...

دیگر نه راه دوست‎داشتنی بود، نه هوا معرکه؛ هوایی آلوده که محکوم به تنفسش بودیم... هستیم... خواهیم بود...

*

چه بلاتکلیفم، وسط این بحران

تو کجایی بانو؟ تو کجایی الآن؟

من دچار آسمم، این هوا آلوده‎ست...

تو اگه برگردی، ماسک اکسیژن است

این هوا آلوده‎ست، حتا تو شعر کوهن

تو کجایی الان؟ منبعِ اکسیژن

 

بلاتکلیف | اندیشه فولادوند/ رضا یزدانی



پ. ن.: چرا بیشترِ آرایشگرها، هیچ درکی از زیبایی و زیباییشناسی ندارند؟


خب گفتنِ «هیچ» برای «بیشتر» کمی غیرمنصفانه هست. فکر میکنم این درستتر باشد: چرا بیشتر آرایشگرها درک درستی از زیبایی و زیباییشناسی ندارند؟ یا چرا «خیلی» از آرایشگرها، هیچ درکی از زیبایی و زیبایی‏شناسی ندارند؟


نظرات (۴)

(:
لیلی 
قصه های رخشان رو دیدم لیلی 
قصه ی سارا رو دوست داشتم و استرس و غصه و امید ...
غصه ی نوبر کردانی رو هم . روسری آبی ...

بعد یک شب که دختر خوبی بودم ، «در دنیای تو ساعت چند است » رو به خودم‌کادو دادم .
نمی تونم همه حسهامو بگم . نوشتنی نیست . گفتنی شاید ...

ارایشگری یه هنره توامانه .
تلاقی نقاشی و تخیل .
و یه جاهایی هم باید جامعه شناس خوبی باشی که بدونی برای مثال ،الزاما تمام دنیا از لب های اغراق شده ی سرخ غنچه شده ، خوششون نمیاد .
و موی بلوند
و ناخن دیزاین شده .

همین .
فدامدا .



پاسخ:
صبوحا
قصه‎ی سارا رو با اختلاف زیادی از بقیه، دوست‎تر داشتم. کورسویی از امید توی تلخی مطلق... که البته تلخی رو از بین نخواهد برد...
پایان دیگه‎ای برای سرانجام عشق پیرانه‎سر روسری آبی تصور می‎کردیم؟ نمی‎دونم. ولی اینی که نشون داد، تلخ‎تر از تصوراتِ من بود.

در دنیای تو ساعت چند است... چقدر دوستش داشتم و چقدر دلم می‎خواد بعد از دوباره دیدنش، درباره‎ش حرف بزنم، بنویسم، بخونم، بشنوم...

دقیقا نظر من در مورد آرایشگر همینه. یک هنر توام و... حتا روانشناسی و...
ولی متاسفانه نیستند خیلی‏‎هاشون... اصلا نیستند.

:)

رادیو روغن حبه‎ی انگور... اصلا اسمش را هم نشنیده بودم... اینجا که خوندم، گشتم و سریع پیداش کردم.. ممنون لیلی عزیز...
"قصه ها" رو خیلی دوست داشتم... اصلا شاید به خاطر همون بخش آخر حرف های باران کوثری و پیمان معادی.. : )
پاسخ:
سلام زهرای عزیزم

من هم اولین باری که اسمش رو شنیده بودم، به نظرم خنده‎دار بود. ولی حالا اون‎قدر عادت کردم که چند روز پیش توی یک جمع چند بار با اعتماد به نفس گفتم: روغن حبه انگور و وقتی همه می‎خندیدند نمی‎فهمیدم موضوع چیه. تا اونی که با من می‎شناخت این رادیو رو گفت: اون رادیوست! روغنه برای هسته‎ی انگوره! :))

اپیزود باران و پیمان معادی :)

باز هم از این رادیوها اگر داشتی معرفی کن لیلی.. من خیییییلی دوست دارم:)
پاسخ:
باشه حتما :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی