سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلیدر» ثبت شده است

ـ وقتی مزرعه دست جونز بود:

خوک‎ها حتا کشمکش‎های سخت‎تری داشتند تا اثر دروغ‎هایی را که موزز، کلاغ سیاه اهلی گفته بود، خنثی کنند. موزز که دست‎آموز مخصوص آقای جونز بود، یک جاسوس و خبرچین و  در عین‎ حال یک سخن‎ور باهوش هم بود. او ادعا می‎کرد که می‎داند یک کشور اسرارآمیز به نام کوهستان شوگرکندی وجود دارد که همه‎ی حیوانات وقتی مردند به آن‎جا می‎روند. موزز می‎گفت این کشور جایی در آسمان به فاصله‎ی کمی بالاتر از ابرهاست. در کوهستان شوگرکندی، هفت روز هفته یکشنبه است، شبدر در تمام سال موجود است و قطعات شیرینی و بذر کیک‎ها روی پرچین‎ها رشد می‎کنند. حیوانات از موزز متنفر بودند چون او افسانه می‎گفت و کار نمی‎کرد، اما بعضی از آن‎ها به کوهستان شوگرکندی معتقد بودند، و خوک‎ها مجبور بودند به شدت بحث کنند و دلیل بیاورند تا آن‎ها را متقاعد کنند که چنین جایی وجود ندارد.

 

ـ وقتی مزرعه دست خوک‎ها بود:

در اواسط تابستان ناگهان موزز، کلاغ سیاه، بعد از یک غیبت چندساله، باز سر و کله‎اش در مزرعه پیدا شد. او واقعا تغییری نکرده بود، هنوز هیچ‎ کاری انجام نمی‎داد و به همان شکل همیشگی درباره‎ی کوهستان شوگرکندی صحبت می‎کرد. او در جای بلندی روی کنده درختی می‎نشست، بال‎های سیاهش را بههم می‎زد و تا هر ساعتی که کسی بود که به او گوش کند، حرف می‎زد. او در حالی‎که با منقار بزرگش به آسمان اشاره می‎کرد، با لحنی رسمی  می‎گفت: آن بالا، رفقا، آن بالا، درست در سمت دیگر آن ابر سیاه که می‎توانید ببینیدش، کوهستان شوگرکندی قرار دارد، آن سرزمین شادی که ما حیوانات بیچاره باید آن‎جا، برای همیشه، فارغ از رنج‏های کار و زحمت‎هایمان، استراحت کنیم. او حتا ادعا کرد که در یکی از پروازهای مرتفع‎ترش، آن‎جا بوده و مزارع دائمی شبدر و پرچین‎هایی که روی آن‎ها شیرینی و کیک‎ می‎روییده را، دیده است. بسیاری از حیوانات حرف‎های او را باور می‎کردند. دلیل‎شان این بود که زندگی فعلی آن‎ها، سرشار از گرسنگی و زحمت بود. آیا این‎که حتما یک دنیای بهتر جای دیگری وجود داشته باشد، درست و منصفانه نبود؟ چیزی که درکش سخت بود طرز برخورد خوک‎ها با موزز بود. آن‎ها با تحقیر و استهزا اعلام می‎کردند که داستان‎های موزز در مورد کوهستان شوگرکندی دروغ است، با این وجود به او اجازه می‎دادند که در مزرعه بماند، بدون کار کردن، با سهمیهی روزانه یک پیمانه آب‎جو.

 

+ فکر می‎کنم، خواندن مزرعه‎ی حیواناتِ جورج اورول، هر پنج سال یک‎بار، برای هر کسی لازم است!

+ اولین کتاب زبان اصلی (و بیشتر از صدصفحه‎ای) که تمامش کردم! همه‎ی تجربه‎های قبلیام نیمه‎کاره رها شده بودند. یادم باشد از یکی از تجربه‎های آغاز نشده‎ام، یک عکس بگذارم.

+ اولین بار، مزرعه‎ی حیوانات را توی هفت‎سالگی خوانده بودم. کتاب از کتابخانه‎ی پربارِ آقای همسایه، به کتاب‎های پسر هفت‎ساله‎اش (اولین دلبستگی زندگی من! :دی) و از آن‎جا به مبادلات کتابی ما راه یافته بود! البته این، بعد از تجربه‎ی جین‎ایر خواندنم توی هفت‎سالگی بود. آن پنج‎سالِ ابتداییِ به‎طور رسمی «باسواد شدن»ِ من، پربارترین سال‎های کتاب‎خوانی‎ام هم بودند. خیلی خیلی پر بار. سال‎هایی که ذهن من را ساختند. همان ذهنی که در تمام سال‎های بعدی، تا حالا، زندگی من را شکل داده‎است. گفته بودم که کلیدر را هم توی دوران دبستان خوانده بودم؟ و چی همه کتاب از ادبیات کلاسیکِ جهان... سال‎های بی‎انتخاب کتاب خواندن... سال‎های هر چه کتابِ در دسترس را خواندن...

 

* همان مشهورترین جمله‎ی کتاب: همه‎ی حیوانات با هم برابرند، ولی برخی برابرترند.


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۱:۲۶
لیلی