سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

.

پدربزرگ میگفت: «همه‎ی کارهای روسی را بخوان. تمام که شد، دوباره شروع کن. این‎ کتاب‎ها هیچ‎وقت مأیوست نمی‎کنند.»

هم‎نام -  جومپا لاهیری


حرف پدربزرگِ آشوک چقدر لایک دارد!

نویسنده‎های روس، واقعا، آدم را ناامید نمی‎کنند. نشسته‎اند بر قله‎ی ادبیات جهان، در تمام دوران‎ها... و داستایوفسکیِ تمام‎نشدنی... در راسِ همه‎ی آن‎ها!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۱
لیلی

چقدر زود

دیر می‎شود!...*

و بدی‎اش این است که همه‎چیز آن‎قدر پرشتاب می‎گذرد، که تو متوجه گذر از مرز هنوز «فرصتی هست» به «دیگر دیر شده» نمی‎شوی. به خودت می‎آیی و می‎بینی چقدر برای همه‎چیز دیر شده. فرصت‎ها گذشته‎اند و...

و این البته بد نیست... که هولناکست.

و چقدر می‎توان این خطوط را در مورد این‎جور «دیر شدن»‎ها ادامه داد... چقدر!

 

* قیصر امین‎پور


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۹
لیلی

و چه اسم‎هایی که از خاطرم عبور کرد و به لب‎هایم آمد... از اهالی این‎جا.


*

آرزو از امید می‎آید... پس خدا را شکر که هنوز آرزوهایی داریم.

و از پس هر تاریکی، بی‎گمان، روزی، روز برمی‎آید.



۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۷
لیلی



I really love him here!


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۸
لیلی

این شب‎ها، هوای تهران معرکه‎ست... و تهران پر از پارک است و خیابان و پیاده‎رو... حیف که تهرانِ امروز خیلی شهر کوچه و پس‎کوچه‎ها نیست، هر چند که هنوز هم پر است از کوچه و پس‎کوچه- و چه پیاده‎روی‎های شبانه‎ی نرفته‎ای که هر شب، زیر آسمانِ این شهر، هدر می‎روند.

«راه»‎ها منتظرِ ما هستند... ناامیدشان نکنیم.

و من همان‎قدر که عاشق اتوبان و خیابانم، عاشق کوچه و پس‎کوچه‎ها هم هستم... چه بسا بیشتر. و البته، «تو» می‎دانی که منظورِ من از کوچه پس‎کوچه و خیابان و اتوبان چیست.

*

آقا در روزهای دور
آیا شما عاشق من نبودید؟


+ مهسا فعال

***


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۵۹
لیلی

فقط با قبول کردنِ این‎که چه هستیم، می‎توانیم چیزی را که می‎خواهیم به دست آوریم.


لرد بیلیش

Game of Thrones – Season 1




پ. ن.: فصل اول را تمام کردم و رفتم سراغ فصل اول True Detective.


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۸
لیلی

چقدر...


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۳۷
لیلی

شکست از خوابیدن در سایه‎ی پیروزی آغاز می‎شود.


۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۳۱
لیلی

با این‎که وقتی بودی هم، نبودی، این دور بودن... زیادی سنگین است.


*

پ. ن.: سهیلا، رها، فاطمه، مینا، ندا و... همه‎ی «آشنا»هایی که کامنت خصوصی گذاشتین، خوانده‎ام پیغام‎های‎تان را و... ممنون.

گاهی آدم، از پشتِ کلمات هم دلتنگ می‎شود. گاهی... به شدت دلتنگ می‎شود.

پ. ن. دو. حرف دارم... زیاد... وقت را اما، کم دارم.

پ. ن. سه. اگر از جایی دیگر می‎شناسمتان، با همان نامی که می‎شناسم‎تان پیغام بگذارید یا لااقل نشانه‎ای بدهید :)

پ. ن. چهار: دلم برای آبی‎نوشتن‎ها، بالا و به‌خصوص پایین پست‎ها تنگ شده...

احیانا کسی آن‎ها را کپی کرده، همراه با خود پست‎ها؟ منظورم، هر پست همراه با آبی‎های بالا و پایینش هست. وگرنه همه‎ی آن شعرها را دارم. حرف‎ها را اما نه.

پ. ن. پنج: لذت‎های پراکنده، اگر وقت نوشتن دست بدهد، به زودی به روز خواهد شد.



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۴
لیلی

حالا که تعطیلات نوروز تمام شد... جدی به کدام‎یک از قرارها و برنامه‎هایی که قبل از تعطیلات برای این فرصت گذاشته بودید، عمل کردید؟ چند درصد حدودا؟

من؟!

کمتر از ده درصد!

خاصیت این تعطیلات چیست که وقتی تمام می‎شود، باید چراغ برداری و جستجو کنی که چطور تمام شد؟! و به چه گذشت؟!


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۲
لیلی

آرزو دارم تمامِ این سال، مثل همین روزهای نخستین، سرشار از باران و برکت باشد برای سرزمین تشنه‎ام و برای تمامی جهان.


۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۶
لیلی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۰۷
لیلی

بعضی آدمها را باید خودت بشناسی. وقت بگذاری،‌ راه را بروی تا به نقطه‎ای برسی که ببینی این آدم... «خودش» هست. همان که باید باشد. برای آن لحظه‎ی شگفت‎انگیز کشف، برای این جور آدم‎ها،‌ برای این‎ها،‌ باید بی‎خیالِ حرف‎ها و قضاوت‎های دیگران شد... ارزشش را دارد. هر چه سخت‎تر،‌ هر چه راهِ نفوذ بسته‎تر،‌ هر چه حرف‎های بازدارنده‎ی دیگران بیشتر،‌کشف و «آن»ِ‌آخر،‌ لذت‏‎بخش‎تر. بعد،‌ برای نگه‎داشتنِ‌این آدم‎ها باید زحمت کشید. وقت گذاشت. چون، ‌ارزشش را دارند.

می‎خواهم بگویم،‌ بعضی آدم‎ها،‌ مالِ همه نیستند. شکست‎های دیگران،‌ شکست‏‎های رابطه‎های دیگر،‌ شاید دلیلش این بوده که آدم‎های اشتباهی برای هم بوده‎اند. شاید...

می‎خواهم بگویم،‌ برای بعضی آدم‎ها... برای کشف‎شان،‌ باید راه‎های رفتهی دیگران را پیمود. شاید گنج جای دیگری باشد. دور از چشمِ‌اغیار...

اینها را کسی می‎نویسد که‌ گنجی بی‎نظیر را در یکی از این راه‎های پیمودهی دیگران،‌ یافته‎است.

پ. ن.: البته،‌ در بیشتر موارد از راه‎های پیموده‎ و به بی‎راهه منتهی‎شده‎ی دیگران باید حذر کرد. از قضاوت‎های مغرضانهی دیگران هم،‌ باید ترسید. زندگی کلا ریسک هست. یا... این،‌ یا آن...

ترجیح می‎دهم به جای تکیه بر قضاوت دیگران،‌ در مورد آدم‎هایی که حرف‎های دیگران به آن‎ها نمی‎آید،‌ خودم به شناخت برسم. البته شکست‎هایی هم بوده،‌ ولی بیشتر موارد ثابت کرده است که،‌ هر کسی از ظنِ خود...

سعی کرده‎ام،‌ بر اساس شناختِ دیگران،‌ کسی را قضاوت نکنم. البته،‌ همیشه موفق نبوده‎ام... ولی خوشحالم که سعیام را کرده‎ام.

راهم این بوده که،‌ کلا،‌ تا حد ممکن، قضاوت نکنم.

 

* البته گاهی اصلا لازم نیست که مثلا بنویسم: مولانا!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۵
لیلی

به نظر می‎آید که باید به بعضی از خواننده‎های این‎جا، نه آن‎هایی که دقیقا به خاطر پستِ «ماجرای همان شبِ برفی زمستان هشتاد و شش» به این‎جا سرزده‎اند، یادآوری کنم که پست اشاره‎شده شخصی و خصوصی نیست. اگر خواننده‎ی شاید... بودید، کشفِ رمز کنید و بخوانیدش.

یک چنین دوستانِ نازنینی دارم من؛ بدون هیچ کنجکاوی‎ای از پست‎های پسورددار عبور می‎کنند.

پس من هم خاطرنشان می‎کنم که من اینجا، به احترامِ همه‎ی دوستانم که ممکن است از این‎جا عبور کنند، پست پسورددارِ خصوصی نخواهم داشت. یا عمومی خواهد بود، مثلِ همین پست که برای خواننده‎های شاید... هست و پسوردش را در پست بعدی گفته‎ام، یا دقیقاِ برای استفاده‎ی خودم خواهد بود، مثل پستی که با عنوانِ وبلاگ به مثابه‎ی فلش در بلاگِ قبلی داشتم و دقیقا کارکردِ فلش را برای من داشت وقتی که پورت‎های یواس‎بی محل کارم بسته بودند. البته برای آن هم راه‎حلی مناسبت پیدا کرده‎ام و دیگر چنان پستی هم در کار نخواهد بود.

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۰۴
لیلی

به ابتذال کشیده شدنِ سلیقه‎ی آدم، کار سختی، راه دوری نیست. یک‎دفعه به خودت می‎آیی و می‎بینی آن‎چیزی که برای ساختنش یک عمر زحمت کشیده‎ای، به هدر رفته است. یک نشانه و زنگِ خطرِ ابتذال، خوب و عالی و معرکه دانستنِ چیزهایی‎ست که ارزشِ «بد نبود» هم ندارند. شاهکار دانستن‎شان که دیگر... یعنی رسما به مراسمِ تدفین فرستادنِ سلیقه.

قدرِ سلایق‎مان، قدرِ تعریف کردن‎های‎مان را بدانیم. بعضی لغت‎ها، بعضی کلمات، بعضی اصطلاحات، خیلی بار دارند. خیلی ارزش دارند. همین‎طوری، این صفات را به کار نبریم. که به کار بردن‎شان، آن چیز را بالا نخواهد برد، بلکه تو هستی که پایین کشیده خواهی شد... در حدِ کسی که آن اثر را عالی می‎داند. همان‎قدر مبتذل. همان‎قدر معمولی. همان‎قدر...

در تعریف‎کردن‎هایمان، اندازه نگاه داریم. اگر اثری معمولی را دوست داریم، این را می‎توانیم با «خیلی دوستش دارم» یا «به شدت دوستش دارم» یا حتا «بی‎نهایت دوستش دارم» یا هر جمله یا جملاتِ دیگری که نشان‎دهنده‎ی احساسات باشد، نشان بدهیم. اصلا می‎توان برایش ساعت‎ها ابراز احساسات کرد.

ولی نه با قرض دادنِ صفاتی مثل شاهکار و عالی و معرکه و فوق‎العاده. بیایید به خودمان و سلیقه‎مان، جفا نکنیم. کلماتی که به کار می‎بریم، اعتبارمان هستند. اعتبارمان را ارزان خرج نکنیم.

عالی یعنی خیلی.

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۰۴
لیلی

بالاخره بعد از مدت‎ها خست به خرج دادن و صرفه‎جویی کردن، امشب فرندز را تمام کردم و از همین حالا، آن حسِ خلائی را که قبلا، نه به اندازه‎ی این‎بار، به وقت تمام شدن این سریال تجربه کرده بودم، حس می‎کنم.

و البته می‎دانم که تا مدت‎ها از سندروم فرندز رهایی نخواهم داشت.

سندروم فرندز؟ این‎که توی بیشتر موقعیت‎ها و اتفاق‎ها، یک قصهای از فرندز را به یاد بیاوری (بس که این سریال وسطِ تمامِ سرخوشی‎هایش، به همه‎جا و همه‎چیز و همه‎ی زوایا و احساسات سرک کشیده بود) و بدتر این‎که دلت بخواهد آن موقعیتِ مشابهِ فرندزی را تعریف کنی. و چون بیشتر کسانی که در آن ماجرا، اتفاق، موقعیت،... درگیرند، فرندز را ندیده‎اند، بیشتر به سمتِ کسانی که تجربه‎ی زندگی کردن با فرندز و ریچل و راس و مونیکا و چندلر و فیبی و جوئی را از سرگذرانده‎اند، و می‎فهمند که تو چه می‎گویی و در مورد چه حرف می‎زنی و به چه می‎خندی، کشیده شوی... چنین سندروم خطرناکی‎ست!


* بعد از یک استراحت کوتاه، تصمیم دارم بروم سراغ گیم آو ترونز. (احساسِ پدر الیزابت را دارم آخر فیلم غرور و تعصب که وقتی به فاصله‎ی کوتاهی به خواستگاری چارلز بینگلی و دارسی از جین و الیزابت جواب مثبت داد، برای خواستگار دختر بعدی هم، در آن گرماگرمِ جوابِ مثبت دادن، اعلامِ آمادگی کرد!)


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۱۰
لیلی

بعد از همه‎ی این سال‎ها و همه‎ی آن نقش‎ها،‌ اسکار هم به لئو رسید.


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۴۰
لیلی

پسورد پست قبل، ماجرای همان شبِ برفی زمستان هشتاد و شش، به چالش کشیدنِ حافظهی شماست: اسم یکی از هماتاقیها.

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۸
لیلی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۵۱
لیلی

ما بی‌‎شماریم.


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۰
لیلی