بعضی
آدمها را
باید خودت بشناسی. وقت بگذاری، راه را بروی تا به نقطهای برسی که ببینی این
آدم... «خودش» هست. همان که باید باشد. برای آن لحظهی شگفتانگیز کشف، برای این
جور آدمها، برای اینها، باید بیخیالِ حرفها و قضاوتهای دیگران شد... ارزشش
را دارد. هر چه سختتر، هر چه راهِ نفوذ بستهتر، هر چه حرفهای بازدارندهی دیگران بیشتر،کشف و «آن»ِآخر، لذتبخشتر. بعد، برای نگهداشتنِاین آدمها
باید زحمت کشید. وقت گذاشت. چون، ارزشش را دارند.
میخواهم
بگویم، بعضی آدمها، مالِ همه نیستند. شکستهای دیگران، شکستهای رابطههای
دیگر، شاید دلیلش این بوده که آدمهای اشتباهی برای هم بودهاند. شاید...
میخواهم
بگویم، برای بعضی آدمها... برای کشفشان، باید راههای رفتهی دیگران را پیمود. شاید گنج جای دیگری باشد. دور از
چشمِاغیار...
اینها را کسی مینویسد که گنجی بینظیر را در یکی از این
راههای پیمودهی دیگران، یافتهاست.
پ. ن.:
البته، در بیشتر موارد از راههای پیموده و به بیراهه منتهیشدهی دیگران باید
حذر کرد. از قضاوتهای مغرضانهی دیگران هم،
باید ترسید. زندگی کلا ریسک هست. یا... این، یا آن...
ترجیح
میدهم به جای تکیه بر قضاوت دیگران، در مورد آدمهایی که حرفهای دیگران به
آنها نمیآید، خودم به شناخت برسم. البته شکستهایی هم بوده، ولی بیشتر موارد
ثابت کرده است که، هر کسی از ظنِ خود...
سعی
کردهام، بر اساس شناختِ دیگران، کسی را قضاوت نکنم. البته، همیشه موفق
نبودهام... ولی خوشحالم که سعیام را
کردهام.
راهم
این بوده که، کلا، تا حد ممکن، قضاوت نکنم.
*
البته گاهی اصلا لازم نیست که مثلا بنویسم: مولانا!