مراقب باش: یک زنگِ خطر
به ابتذال کشیده شدنِ سلیقهی آدم، کار سختی، راه دوری نیست. یکدفعه به خودت میآیی و میبینی آنچیزی که برای ساختنش یک عمر زحمت کشیدهای، به هدر رفته است. یک نشانه و زنگِ خطرِ ابتذال، خوب و عالی و معرکه دانستنِ چیزهاییست که ارزشِ «بد نبود» هم ندارند. شاهکار دانستنشان که دیگر... یعنی رسما به مراسمِ تدفین فرستادنِ سلیقه.
قدرِ سلایقمان، قدرِ تعریف کردنهایمان را بدانیم. بعضی لغتها، بعضی کلمات، بعضی اصطلاحات، خیلی بار دارند. خیلی ارزش دارند. همینطوری، این صفات را به کار نبریم. که به کار بردنشان، آن چیز را بالا نخواهد برد، بلکه تو هستی که پایین کشیده خواهی شد... در حدِ کسی که آن اثر را عالی میداند. همانقدر مبتذل. همانقدر معمولی. همانقدر...
در تعریفکردنهایمان، اندازه نگاه داریم. اگر اثری معمولی را دوست داریم، این را میتوانیم با «خیلی دوستش دارم» یا «به شدت دوستش دارم» یا حتا «بینهایت دوستش دارم» یا هر جمله یا جملاتِ دیگری که نشاندهندهی احساسات باشد، نشان بدهیم. اصلا میتوان برایش ساعتها ابراز احساسات کرد.
ولی نه با قرض دادنِ صفاتی مثل شاهکار و عالی و معرکه و فوقالعاده. بیایید به خودمان و سلیقهمان، جفا نکنیم. کلماتی که به کار میبریم، اعتبارمان هستند. اعتبارمان را ارزان خرج نکنیم.
عالی یعنی خیلی.