سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

It Was Amazing

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ

بالاخره بعد از مدت‎ها خست به خرج دادن و صرفه‎جویی کردن، امشب فرندز را تمام کردم و از همین حالا، آن حسِ خلائی را که قبلا، نه به اندازه‎ی این‎بار، به وقت تمام شدن این سریال تجربه کرده بودم، حس می‎کنم.

و البته می‎دانم که تا مدت‎ها از سندروم فرندز رهایی نخواهم داشت.

سندروم فرندز؟ این‎که توی بیشتر موقعیت‎ها و اتفاق‎ها، یک قصهای از فرندز را به یاد بیاوری (بس که این سریال وسطِ تمامِ سرخوشی‎هایش، به همه‎جا و همه‎چیز و همه‎ی زوایا و احساسات سرک کشیده بود) و بدتر این‎که دلت بخواهد آن موقعیتِ مشابهِ فرندزی را تعریف کنی. و چون بیشتر کسانی که در آن ماجرا، اتفاق، موقعیت،... درگیرند، فرندز را ندیده‎اند، بیشتر به سمتِ کسانی که تجربه‎ی زندگی کردن با فرندز و ریچل و راس و مونیکا و چندلر و فیبی و جوئی را از سرگذرانده‎اند، و می‎فهمند که تو چه می‎گویی و در مورد چه حرف می‎زنی و به چه می‎خندی، کشیده شوی... چنین سندروم خطرناکی‎ست!


* بعد از یک استراحت کوتاه، تصمیم دارم بروم سراغ گیم آو ترونز. (احساسِ پدر الیزابت را دارم آخر فیلم غرور و تعصب که وقتی به فاصله‎ی کوتاهی به خواستگاری چارلز بینگلی و دارسی از جین و الیزابت جواب مثبت داد، برای خواستگار دختر بعدی هم، در آن گرماگرمِ جوابِ مثبت دادن، اعلامِ آمادگی کرد!)


نظرات (۵)

چه احساس جالبی داری لیلی😃
چه به موقع می خوای شروع کنی احتمالا تا برسی به آخرش سیزن جدید هم اومده 😉
پاسخ:
به چی؟ فرندز؟ :)

*
هنوز شروع نکردم که! حالا کو تا برسم به اونجا! البته به خاطر همین هنوز کامل نشدن، تردید داشتم برای شروع کردنش! :))
نه احساس پدر الیزابت! خیلی خوب بود😃
اگر نویسنده زنده بمونه تا پایان کتاب مطمئن باش که این سریال ناتموم نمی مونه!
پاسخ:
:))

*
نظرت چیه در موردش؟
جدا از یه سری مسائل که به هرحال وقتی فیلم برای شبکه کابلیه طبیعیه و اتفاقا بیشتر هم تو فصل های اوله, روند فیلم رو دوست دارم حتی پرش ها بین شخصیت ها, انتظار برای این که تو این قسمت شخصیت مورد علاقه ام هست یا نه! جلوه های ویژه خوب, موسیقی که عاشقشم, بازی های عالی, دیالوگ های قوی ( البته من کلا از روابط پیچیده آدم ها خوشم میاد!) به طور کل صدر نشین لیگ محسوب می شه!😉
پاسخ:
مرسی :)
صدرنشین لیگ! :))
بالاخره دیدم لیلی...تموم شد... و تازه میفهمم اون خلائی که میگفتی یعنی چی... دو سه قسمت آخر دیگه کلی گریه کردم🙈🙈 چقدر دلم واسه همه شون تنگ میشه...این که قرار نیست دیگه قصه ی جدیدی ازشون ببینم... چقدر من هم به اون آپارتمان و کافه دلبسته بودم... کاش همه ی رفاقت هامون از همین جنس باشه...و  به عمق دوستی جویی و ریچل...
پاسخ:
اِ! چه خوب! دیدی چقدر خوب بود؟ دیدی چقدر فوق العاده بود؟ تازه، بعد که جا بیفته توی خاطرت، بیشتر خوب بودنش رو حس می کنی. بهتر متوجه می شی که چه تجربه ای رو از سر گذروندی.

تازه من یواشکی، دور سوم رو هم شروع کردم! :)) البته با خستِ تمام!

رفاقتِ جویی و ریچل... فیبی و بقیه...

* حرفای مشترکمون بیشتر شدن! :)
عالی بود... خیلی دوسش داشتم..
خوب کاری کردی...  منم دلم میخواست دوباره شروع کنم...اما گفتم بذارم یه مدت کوچولو بگذره... این بار آروم تر می بینم...ذره ذره :))
*خوش به حال من؛)
پاسخ:
:)

آره بذار یه کمی بگذره. بعد ذره ذره ببین.

:*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی