توماس اشنوز، یکی از نویسندههای برکینگ بد میگوید مایکل اسلوویس، فیلمبردار/کارگردان نابغهمان در روز پایانی به همهمان هدیههایی داد با نقلقول معروفی از دکتر زئوس که بهشان چسبانده بود: «غمگین نباش که تمام شد، خوشحال باش که اتفاق افتاد.» (+)
و من امروز، مدام این جمله را تکرار میکردم. جملهی قشنگیست و دلنشین، قابل تعمیم به خیلی موقعیتها و اتفاقات زندگیمان. روی یک تکه کاغذ نوشتمش و دادمش به الف. میتوانستم همان وقت توی تلگرام برای او بفرستمش. ولی ترجیحم این بود که روی کاغذ بنویسم تا نگهش دارد، شاید که هر از چند گاهی چشمش به آن بیفتد، بهجای اینکه در انبوه پیغامهای تلگرام گم شود و محو (هی قرار است دربارهی آفاتِ تلگرام و این شبکههای سریع و سهلالوصول و کنسروطورِ اجتماعی بنویسم و هی جور نمیشود). و بعد یک صدایی سعی میکرد خودش را به گوشم برساند. هی سعی میکرد خودش را عرضه کند. نمیشد، گیر کرده بود وسطِ همهی شلوغیهای امروز. بعد وقتی که شروع کردم به نقل کردن جمله توی فایل Word، خودش را یکجورهایی، کم و زیاد بالا کشید: غمگین نباش که تمام شد، خوشحال باش که «بالاخره» تمام شد، و بیشتر از این طول نکشید. این یکی هم قابل تعمیم هست به خیلی موقعیتها و اتفاقات و رابطههای زندگیمان. شاید خیلی بیشتر از اولی. گاهی پایان خیلی بهتر از امتدادِ... اصلا فرهادی جملهی گویایی را در دربارهی الیاش گنجانده بود: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بیپایان هست.
پ. ن.: عید مبارک.
پ. ن. 2: دربارهی برکینگ بد خواهم نوشت. تا به سرنوشت همهی فیلمهایی که توی یک سال اخیر تماشا کرده بودم و قرار بود در موردشان بنویسم، دچار نشده. و به سرنوشت ترو دتکتیو.
پ. ن. 3: هزار سال بود که پینوشت نگذاشته بودم!