1
جادهی ساحلی... شبهای اهواز، کارون... قصهی دلنشین
و دوستداشتنیای بود در هرمِ گرمای اهواز که همان اوایلِ راه رها شد. دختر (زن)ِ
جوانِ مطلقهای که دانشجوی یکی از رشتههای پیراپزشکی بود توی اهواز و استادش...
کسی از سرنوشتِ این قصه خبر دارد؟ از نویسندهی آن؟
2
برگشتهام
به کوچههای نوجوانیام. کوچههایی که خیلی فاصله ندارند با کوچههای تمامِ این
سالها، ولی جورِ خوبی بوی نوجوانیهایم را میدهند. نمیدانم چرا در تمامِ این
سالها، از همین نزدیکیها، سراغشان را نگرفته بودم. من که همیشه دلتنگشان بودم! گاهی
دلم میخواهد کوچهها کش بیایند و خانه دورتر شود تا قدم بزنم... همینطور قدم
بزنم... توی کوچههایی که حتما من را به یاد نمیآورند... خانههایی که توی این
سالهای نبودنم سربرآوردهاند... و درختانی که... اینها بودند... در تمامِ این
سالهای نظارهگر بودند... شاید هم منتظرِ بازگشتِ آنهایی که بدرقهشان کرده
بودند.
3
دلم تنگ شده برای اینجا نوشتن.
برای همینجوری نوشتن و حرف زدن. کلا برای نوشتن. خیلی وقت هست که هیچ چیزی
ننوشتهام. هیچ چیزی. دلم تنگ شده برای خیلیهایی که از اینجا عبور میکردند و
توقفی... برای خیلیها. دلم تنگ شده برای آن روزهای دور. برای روزهای شاید...
نوشتن. گاهی عیدی که میشود از ذهنم میگذرد: پستهای عیدی... آبینوشتها...
فونتِ عزیزِ ب نازنین و بعد... اولین پیام... دومین... سومین... و صفحهی گفتگو و
نقدی که نابود شد و حسرتش به دلم ماند.
4
دلم میخواهد بروم ایتالیا
ایتالیا را ببینم. از همان زمانِ جشنواره این فیلم رفت توی لیستِ «باید بروم
ببینم»ها. هر چند، خیلی لیستِ الزامآوری نیست! مثلِ رگِ خوابی که فرصتی نشد برای
دیدنش... مثلِ خیلی فیلمهای دیگر که فقط راهی آن لیست شدند.
5
برخلافِ شیارِ 143ی نرگس آبیار
که حتا آنقدر برایم جذابیتی نداشت که کامل تماشایش کنم، نفس را دوست داشتم. دارم.
با بچهها سر ناهار در
موردش حرف میزنیم. اینکه چقدر شبیه بچگیهای خودمان است... آن حجمِ خیالبافی...
آن دلبستگیهای بیتعهدِ بدونِ وفاداری به یک شخصِ معین... آن کتاب خواندنهای
یواشکی و همهچیز را چپکی فهمیدنها... آن احساس بزرگ بودن کردنها... و چقدر خوب
است داشتنِ آدمهایی که چنین فیلمهای ضدجنگی بسازند... و چقدر تلخ و نفرتانگیز و
سیاه و غمانگیز است جنگ.
6
خیلی
فیلمها دیدم که نشد در موردشان بنویسم. از این به بعد سعی میکنم، اگر حرفی بود
در مورد فیلمی، حتا در حد یکی دو جمله، اینجا بنویسم. اصلا از همین چیزهای معمولی
ننوشتن است که کم کم نوشتن و حرف زدن را سخت میکند. حرف نزدن از باقی چیزها بماند
بدهی ما...
7
مثلا توی
فیلمهایی که این اواخر دیدم، انیمهی Your Name را
دوست داشتم.