گنگیِ دلانگیز و
آکنده از رخدادهای نامنتظرِ انتظارکشیدهی یک ماجرای شاعرانه...
جستجو...
*
چیزی که از خیلی
وقت پیش قرار بود بنویسم اینکه، چقدر ترجمهی مهدی سحابی برای جستجو، قابلِ احترام
هست. چه تلاشی، چه سعیِ مطمئنا طولانیمدتی. کافیست یک صفحه از جستجو را بخوانی
تا بفهمی ترجمهی این بنای عظیم، با این توصیفات و جملات پیچیده و پشتِ سر هم، با
این همه اشاره و کنایه و استعاره، به این خوبی، چه کار دشواری بوده. غیر از آن،
تمامِ مطالعات جانبی سحابی که از ترجمه و از حاشیههای کتاب مشخص است تا ترجمه هر
چه بهتر از کار درآید و تا که گنگیهای مطرحشده برای خوانندهی ایرانی هر چه
کمتر شود. البته، به نظرِ من، لذتی که هر کدام از ما از هر چیزی میبریم، بستگی
به محتوای ظرفِ معلومات و اطلاعاتمان دارد. هر چه بیشتر بدانیم بیشتر لذت میبریم
و هر چه کمتر، لذتمان هم کمتر خواهد شد، و به همین خاطر، جزو موافقان پانویس
گذاشتن در کتابها نیستم ولی، انصافا پانویسهای جستجو، از آن پانویسهای معمول
نیستند. کشفِ آن همه استعاره و کنایه چیزی نیست که ندانستنش از کمدانستنِ خواننده
بربیاید. باید یک پروستشناس بزرگ باشی و سالها در موردش تحقیق کرده باشی و در
ضمن، شرایطِ آن زمانِ فرانسه و اجتماع و هنر و ادبیات و سیاست و حتا نوع آداب و
رسوم و لباسپوشیدنِ مردمش را بدانی تا بتوانی
تمامِ کنایات را، خودت کشف کنی. کاری که البته، ترجمهی فارسی سحابی، با
پانویسهای فراوانش، برای ما شدنیاش کرده است.
پ. ن.: بعد، چه
ترجمههایی میخوانیم، در تمامِ این سالهای اخیر، که گاهی باعث میشوند عطای لقای
خواندنِ یک کتاب ساده را به بقایش ببخشی و حتا از نوشتنِ یک جملهی سادهی فارسی و
ربطِ درست بین اجزای جمله، عاجزند! دیگر تطابقِ ترجمه با اصل اثر، که از محدودهی
اظهارنظر کردنِ من خارج است، پیشکش.
*
و خانم بونتان
هنگامیکه پیشانی خواهرزادهاش را میبوسید نمیدانست که من میان آن دو حضور دارم،
در آن شیوهی آرایش گیسو که هدفِ ازهمهپنهانش این بود که مرا خوش بیاید، من، منی
که تا آن زمان آنهمه غبطهی خانم بونتان را خورده بودم که با همان کسانی خویشاوند
بود که خواهرزادهاش، و همان دیدو بازدیدها و همان سوگواریهایی را میکرد که او
باید میکرد؛ و حال، من از او بیشتر برای آلبرتین اهمیت داشتم. در کنار خالهاش که
بود، به من فکر میکرد.