یک حادثه با من باش *
این را هم بگویم که پس از این نخستین دگردیسی، بعدها نیز آلبرتین بارها برای من دگرگون شد. خوبیها و عیبهایی که یک آدم در پلان اولِ چهرهی خود به نمایش میگذارد در ترتیب کاملا متفاوتی قرار میگیرد اگر از طرف دیگری به او نزدیک شویم، به همانگونه که در یک شهر، بناهای تاریخی که کوتاه و بلند روی یک خطِ تنها دیده میشود، از نقطهی دید دیگری به ترتیب بلندی به چشم میآید و نسبت اندازههایشان تغییر میکند.
بدینگونه، تنها پس از بازشناختنِ خطاهای دیداریِ آغازینمان ـ که با کورمال رفتنها همراه است ـ میتوانیم به شناختِ دقیقی از یک انسان برسیم، اگر چنین شناختی شدنی باشد. اما نیست؛ زیرا در حالیکه تصورِ ما از او دگرگون میشود، خود او هم، هدفِ ساکنی نیست، در خود تغییر میکند، گمان میکنیم به او دست یافتهایم، اما جابهجا میشود، و هنگامی که سرانجام میپنداریم او را بهتر میبینیم، همهی آنچه از او داریم تصویرهایی قدیمی است که تازه موفق شدهایم مشخص کنیم، اما دیگر نمایندهی او نیستند.
اما، این پیشروی به سویِ آنچه پیشتر فقط به نگاهی آن را دیدهایم، و خود را به تجسمِ آن سرگرم کردهایم، این پیشروی، با همهی سرخوردگیهایی که به ناچار همراه دارد، تنها فعالیتی است که برای حواس سودمند است، و اشتهای آنها را حفظ میکند. چه ملالِ غمانگیزی دارد زندگیِ کسانی که از تنبلی یا کمرویی، سوار کالسکه یکراست به خانهی دوستانی میروند که بیهیچ خیالبافی دربارهشان با آنان آشنا شدهاند و در سر راهِ خود هرگز جرات نمیکنند کنار آنچه دلشان برایش لک میزند بایستند!
+ جستجو ـ پروست
* نیلوفر لاریپور
در جستجوی زمان از دست رفته فکر کنم دقیقا مثل اسمش داره عمل می کنه!
به جستجوی زمان از دست رفته رفتی لیلی بانو.
عشق برای ما چجوری شروع شد لیلی؟
یا اصلا شروع شده و یا خواهد شد...
من همیشه شروع ها رو فراموش می کنم
یادم میره چجوری با دوستام دوست شدم...
ولی گاهی یادم میره بعضی از آدمها رو باید از یاد برد و این سخت ترین نوع فراموشکاری لیلی
"اولش که می خواستم بنویسم جملات دیگه ای توی ذهنم بود، دست که به کیبورد بردم همه چیز عوض شد و بدون شک چیزی که می خونی خیلی بی ربط خواهد بود"