نکند سرنوشت مرا جائی دیدهای برف *
شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ق.ظ
یک لحظه فکر کردم چقدر دلم برای شبهای سرد زمستان و هاتچاکلت و «گفتگو» تنگ شده. سرما که آمده... هاتچاکلت و گفتگو هم که مهیاست... جای زمستان خالیست...
و هنوز تابستان، خودش را جمع نکردهاست. و منِ سرمایی، چقدر خائنام و چقدر دلم
برای همهچیزهای ناهمگون، تنگ میشود. برای تابستان تنگ میشود،
برای زمستان تنگ میشود، برای عید، اردیبهشت، اسفند، یلدا... چقدر دلم برای آنِ
همهی فصلها، تنگ میشود.
* شمس لنگرودی
۹۵/۰۸/۰۱