1
V
خیلی حرف دارم. خیلی...
ولی الان مهمترینش، همان است که در این لحظه اتفاق افتاده.
مهم نیست که چقدر اما و اگر...
مهم همین هست.
پیروزی اعتدال، اصلاحات، منطق و عقلانیت...
و اعتراض عملیمان به بیتدبیری، بیاخلاقی
و...
این «...»ها
چقدر معنی و تفسیر
دارند.
دلم میخواهد
هزار تا پینوشت برای این
مطلب بنویسم. شاید نوشتم.
2
پست بالا را بیستوپنجم خرداد نودودو توی وبلاگ قبلی گذاشتم. ایران غلغله
بود. از شعف سر از پا نمیشناختیم. رای ما، رایی سلبی بود برای نیامدنِ دیگران و
امتداد راهِ قبلی. رای به مردی که عقلای محبوبِ ما، تاییدش میکردند و اگر محبوب
نبود، منفور هم نبود. و بخشِ عظیمی از شعفِ ما، به خاطر به پایان رسیدنِ دورانی
بود که اگر میخواهیم این کشور به سمتِ رستگاری برود و از سقوط در درههای هولناکِ
ماجراجوییها و غارتگریها ایمن باشد، «باید» که فراموشش نکنیم! دورانِ سیاهِ «آن
مردِ رفته»...
3
تا یک هفته قبل
از انتخاباتِ 92، تصمیمِ قاطع برای شرکت نکردن داشتم به خاطرِ تمامِ اتفاقاتی که
چهار سال قبل بر سرمان آورده بودند و تمام اتفاقاتِ تلخِ آن سال و خون و حصر و...
دو سال قبلش هم
خیلیهایمان قهر بودیم و شرکت نکردیم و شد آنچه نباید میشد. مجلسی که برخی
نمایندگانش، پارلمان را با چالهمیدان اشتباه گرفته، عربده میکشیدند و قهرمانِ
دیپلماسیمان را تهدید به دفن در بتن میکردند! ما اما، عصبانی میشدیم و حرص
میخوردیم و ناسزا میگفتیم ولی... «حق نداشتیم». ما، با رایهایی که نداده بودیم،
به آن عربدهکشان فرصتِ عرضاندام دادیم. همان کاری که دیگرانی سال 84 انجام داده
بودند و نتیجهاش، به هدر رفتنِ هشت سال از جوانی ما و زندگی همهمان بود... و
مغاکی که آثارش تا سالهای سال پاک نخواهد شد.
سال 92 اما، بخشی
از ما قهرکردههای سال 88 برگشتیم و چه خوب که برگشتیم. نتیجه آنقدر لبمرزی بود
و پیروزی آنقدر ناپلئونی که هر کدام میتوانستیم پیروزی را نتیجهی تلاشِ خودمان
بدانیم. اگر روحانی فقط 261هزار رای کمتر داشت، از مجموعِ 18میلیون و 613هزار
رای، الان شاید ایران، ونزوئلایی دیگر بود. اگر درست نمیدانید سرنوشت ونزوئلا، «زمینِ
بازی»ِ رفیقِ فابریکِ «آن مردِ رفته» به کجا انجامیده، کافیست به گوگل مراجعه
کنید! تا بدانیم که باید خدا را شاکر باشیم که «زمینِ بازی»ِ «آن مردِ رفته» را، «ما»،
من و تو، پس گرفتیم... وطنمان را.
4
ملتِ فراموشکاری
هستیم. خیلی. فراموشی گاهی میتواند نقطهی قوت باشد. اما فقط گاهی. در باقیِ
موارد، در اکثرِ موارد میتواند باعث اشتباهاتی مهلک و ویرانگر و غیرقابلجبران
باشد. فراموشکاری یعنی فراموش کنیم چه چیزی را تحویلِ «آن مردِ رفته» دادیم و چه
ویرانهای را پس گرفتیم. یادش بهخیر آن بزرگمردی که روزی دلسوخته از حجمِ
بیانصافیها گفت: «انشاالله بعد از بنده کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و
شما نتیجهی عملشان را خواهید دید.»
دیدیم. چشیدیم.
با خونِ جگر... سیدِ محبوب...
5
در زمانهی سختی
زندگی میکنیم. محصورشده در جنگ و ناامنی. به هر طرف که نگاه میکنی، آن سوی مرزمان،
جنگ و ناامنیست و توحش و... تقلب! یک شب همه تا صبح بیدار بودیم و کودتایی تقلبی
را در کشور همسایه رصد کردیم. بعدش تمامِ تکههای پازلشان را با مهارت، جلوی چشمهای حیرتزدهی ما و مردمِ خودشان و تمامِ جهان، چیدند...
همه دیدند، فهمیدند و هیچکس هیچ کاری نتوانست کند... چرا، تکههای آخرِ پازل را
مردمی چیدند که از صندوقهای رایی که رای به دیکتاتوری و استبداد داد، قهر کردند!
قهر کردند و بعد مدتها در خیابانها اعتراض
کردند و حواسشان نبود (نبود؟) که مقصر خودشان هستند. با نبودنشان. با ابرازِ
وجود نکردنشان. دیکتاتوری با درصد ناچیزی اختلاف رسمیت یافت، «انتخاب» شد.
انتخابش کردند، مردمی که پای صندوقهای رای نرفتند. قهر بودند یا از روی
بیتفاوتی... در هر صورت، نتیجهاش شاید روی سرنوشت قرنها بعدِ کشورشان اثر
بگذارد! بله، «قرن»ها! چه کسی میتواند دقیقا مشخص کند خشتِ اولی را که سرنوشتِ
ایران را از مهدِ یکی از بزرگترین تمدنهای بشریت بودن به «اینجا» کج کرد؟
6
یک کمی آن طرفتر، ولی خیلی
مهمتر، ترامپ به عنوانِ رئیسجمهورِ آمریکا انتخاب شده است و دیدیم که توی همین
مدت کوتاه چه کارها و ماجراجوییها که نکرده است! باراک اوباما، اخیرا گفته «آمریکاییها
سیاستمدارانی را پذیرفتهاند که «لیاقتش را دارند» که اگر رای نمیدهید و مشارکت
نمیکنید و توجهی ندارید پس شاهد سیاستهایی خواهید بود که منافع شما را تامین نمیکنند.»
رای ندادن...
مشارکت نکردن... توجه نداشتن... لیاقت نداشتن!
7
وقتِ انتخابی
دیگر رسیده است. انتخاب بین انفعال و عمل. بیعملی و حرکت. بین «بودن» و
«نبودن»... پیش رفتن و تنها نظارهکردن. اگر امروز حرکت نکنیم، کاری نکنیم، فردای
انتخابات، فرصتی باقی نخواهد بود. کافیست یک لحظه به فردای انتخابات فکر کنیم. به
این که شود آنچه نباید بشود. قرار نیست با نبودن چند نفرِ ما، میلیونها از ما،
اتفاقِ خاصی بیفتد! دوربینها همهجا هستند برای نشان دادنِ تجمع... هیچ حکومتی هم
با مشارکت پایین از اعتبار ساقط نشده است. اما... اینکه بین «راه و بیراهه» کدام
را انتخاب کنیم، کارِ امروزِ ماست! کارِ امروز ما! فرصتِ امروز ما. حالا سالِ 92
نیست. ما سال 94 نشان دادیم که میتوانیم. ما در تهران، لیستِ کاملمان را بالا
آوردیم! کامل! این یعنی خیلی! خیلی! خیلی! شقالقمر. خوشبینترینمان هم شاید حتا
فکرش را نمیکرد! لیستِ کامل! وه! روحانی هم آن مردِ ناشناخته و آمده برای جذبِ
رایهای سلبی ما نیست. برای من و خیلیها، همین انتخابِ ظریف به عنوان وزیرِ
امورخارجه، که دیدیم چه کرد!، حجت را تمام میکند برای انتخاب او بین گزینههای
(گزینه؟) موجود. حتا اگر روی همهی چیزهای دیگر چشم بپوشیم... رشد اقتصادی... نجات
از منجلابِ ته دره و پا گذاشتن به جاده...
و انتخاب بین
منطق و عقلانیت و تمامِ آنچه که «آن طرفِ ماجرا» هست و کافیست کمی فراموشکار
نباشیم تا بدانیم چیست... بازهی بینِ دوازده تا چهار سال پیش را به یاد بیاوریم و
چیزهایی دیگر را... شرایطِ مشهدِ امروز را درک کنیم و چیزهایی دیگر را... هیستوری
آدمها را... روشهایشان را...
از نیمهی راه
برنگردیم... ده روزِ دیگر فکر کردن به این حرفها دیر است، خیلی دیر... مردمِ
کشورِ همسایه، یک روز از خواب بیدار شدند که خیلی دیر شده بود و راهی برای بازگشت
به دیروز نبود...
جوانیِ ما هدر
رفت... نگذاریم جوانی نوجوانان و کودکان امروز و فردا، هدر برود... ما مسئولیم.
مسئول. گاهی انتخابهایی که میکنیم، «قدمگذاشتن به راهِ بیبازگشت» است. باور
کنید. «باور کنید» و تصمیم بگیرید که عمل کنید. برای بعد از بیستونهم اردیبهشت و
تمامِ فرداهای سالیانِ بعد.
8
من اگر برخیزم،
تو اگر برخیزی، همه برمیخیزند...*
دور نیست تکرارِ
شعفِ ابتدای این پست... بعد، پیروزی فردای انتخابات، از آنِ همهی ما خواهد بود.
9
تکرار میکنیم...
ما از نیمهی راه برنمیگردیم...
پ. ن.: همین الان خواندم که کاندیدای رقیب، تحریم را فرصتی دانستهاند برای توانمند شدن! تحریم را ما حس میکنیم با پوست و گوشت و خونمان... آنها، فرصتش میدانند! کاسبانِ تحریم...
فردا برای فکر کردن و خواندنِ این چیزها دیر است... باور کنید.