همراه شو عزیز...
حتا اگر نه به همهی کسانی که در طول تاریخ، نه در سرتاسر دنیا، که در همین سرزمینِ خودمان، برای به دست آوردنِ حقی که فقط خدا میداند بر سرِ به دست آوردنش چه خونِ دلها، چه رنجها، چه حرمانها، چه مرارتها کشیدند، چه امیدها، چه یاسها، چه از خودگذشتگیها صرف شد... که به همهی کسانی که توی همین تاریخِ معاصرِ سی چهلسالهی خودمان... حتا نزدیکتر... هشتسالهی اخیرمان، خیلی خیلی خیلی از هر کسی محقترند برای «رای ندادن»، و باز هم همه را دعوت کردهاند به «رای دادن»، فکر کنیم، شاید بتوانیم درک کنیم که همین حقِ سادهی مهمی که به خاطرش به زعمِ خیلیها این بازیها راه انداخته شده، چقدر، چقدر، چقدر مهم است... باور کنید، روزِ جمعه برخواستن و لباس پوشیدن و به نزدیکترین حوزهی رایگیری رفتن و کمی در صف ایستادن و «رای دادن» در مقابلِ تمامِ آن رنجها و زخمها و مرارتها، در مقابلِ تمامِ آن از خود گذشتگیها، در مقابلِ تضمین یا تباه کردنِ «آیندهی پیش رو»، هیچ نیست...
و باور کنید، باور کنید، «شناسنامهی سفید، افتخار نیست»، که موجبِ شرمندگیست در مقابلِ تمامِ آنهایی که بالا حرفش بود... شناسنامهی سفید، نشانِ بیعملیست...
همراه شو عزیز، تنها نمان به درد...
کاین درد مشترک... هرگز جدا جدا، درمان نمیشود
دشوار زندگی، هرگز برای ما... بی رزمِ مشترک، آسان نمیشود
*
به راهِ بادیه رفتن، بِه از نشستنِ باطل
که گر مراد نیابم، به قدرِ وسع بکوشم
سعدی
پ. ن. 1: یعنی اینقدر سخت است دیدنِ تفاوتها؟ یعنی اینقدر فراموشکاریم؟
پ. ن. 2: سوختنِ تر و خشک با هم، قاعدهی بیرحمیست. خیلی بیرحم. هیزمهای خشکِ آینده نباشیم.
پ. ن. 3: ایران نه فقط برای ما، که امانتیست برای نسلِ بعد... امانتدارِ خوبی باشیم... رای ما، فردای نسلِ بعد را میسازد. اگر باور ندارید به گذشته نگاهی بیندازید.
پ. ن. 4: ایرانِ فردای انتخابات مال همهمان است.
باور کنید... ما رای میدهیم، ولی آینده را آنها که رای نمیدهند به ما تحمیل
میکنند. خستهایم. خیلی خسته.