سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

چقدر خوبه امشب!

بر وزن "چقدر خوبیم ما!"ی مشهور آقای فردوسی پور!


پ. ن.: دوست ندارم بخوابم! جشن های خیابانی منتقل شده اند به فضای مجازی...

کاش می شد که یک چیزی را اینجا به اشتراک بگذارم!

فردا ببینم اگر شد اجازه اش را بگیرم...

پ. ن.2: تا حالا با گوشی و از توی تخت پست ارسال نکرده بودم!

پ. ن. 3: ظریف متشکریم.

هیچی... پاک شد این خط! :)


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۲:۲۸
لیلی

حقیقتش این‎که، من مجموعه فیلم‎های هری پاتر را خیلی زیاد دوست ندارم. البته همه‎ی این فیلم‎ها را هم ندیده‎ام. ولی بعد از دیدن اولینشان، اشتیاقی هم برای تماشای بقیه نداشتم. شاید این برای بیشتر کسانی که اول مجموعه‎ی کتاب‎های هری پاتر را خواندهاند، صادق باشد. سینما برای به تصویر کشیدن دنیای جادویی هری پاتر، خیلی بی‎سلاح است در مقابل قدرتِ ذهن.

احتمالا این‎که ارباب حلقه‎ها را هم دوست دارم، به خاطر این‎ هست که کتابِ تالکین را نخواندهام. شاید...

البته با توجه به تجربه‎ی دیگرم از خواندنِ کتاب‎های تالکین بتوانم بگویم که جذابیت قلمِ جی‎کی‎رولینگ خیلی بیشتر از تالکین هست.

برای همین، طبیعتا آلن ریکمن، برای من خیلی زیاد تداعی‎کننده‎ی پرفسور اسنیپ نیست ولی مرگ این هنرپیشه‎ی انگلیسی بهانه‎ای شد که یادی کنم از جذاب‎ترین شخصیت مجموعه کتاب‎های هری پاتر، از نظر من و شاید بسیاری دیگر از خواننده‎ها و طرفداران این مجموعه.

من کلِ کتاب‎های هری پاتر را، یکباره، بلافاصله بعد از انتشار آخرین جلد کتاب خواندم. یعنی اصلا آن تبِ انتظار علاقه‎مندان برای جلدِ بعدی را تجربه نکردم. ولی، خیلی قبل از آن، خیلی اتفاقی، بلافاصله بعد از ترجمه و انتشار، جلد جامِ آتش (کتاب چهارم یا پنجم) را از کتابخانه قرض گرفته و خوانده بودم و... چقدر مفتونش شده بودم. و بیش از همه مفتونِ پروفسور اسنیپ. و همان موقع، تصمیم گرفته بودم، حتما مجموعه‎ی هری پاتر را بخوانم. که اگر توی هر جلد یکی مثل پروفسور اسنیپ رو شود، حتما مجموعه‎ی معرکه‎ای خواهد بود. البته که توی هر جلد یک پروفسور اسنیپ جدید رو نشد و همان یکی بود. برای من، تا آخر، پروفسور اسنیپ، جذاب‎ترین شخصیت مجموعه‎ی هری پاتر باقی ماند و مرگش، دردناک‎ترین مرگ توی این مجموعه.

و چه لذتی داشت آن دوره‎ی پشتِ سر هم، هریپاترخوانی!

و البته، تصور ذهنی من وقتِ خواندن کتاب، هیچ شباهتی به پروفسور اسنیپ آلن ریکمن نداشت. تصویر ذهنی من از پروفسور اسنیپ، کاملا چیز دیگری بود... شاید شبیه تصویری که وقت خواندنِ بلندی‎های بادگیر، توی سال‎های قبل از نوجوانی از هیت‎کلیف داشتم. هیت‎کلیفی که البته تصویر ذهنی‎ام از او هم، شبیه هیچ‎کدام از هیت‎کلیف‎های سینما نبود؛ مردی با پوستِ کمی تیره و ابروهای پرپشت و چشمهای نافذ.

پ. ن.: یکی از قرارهایم این است که یک بار، فیلم‎های هری پاتر را پشت سر هم تماشا کنم. شاید نظرم درباره‎شان عوض شد. و حداقل بخشی از لذتِ وقت خواندنِ مجموعه را به من بخشید.

قرار است هر پنج قسمت ماموریت غیرممکن را ببینم. فکر می‎کنم باز هم باشد از این قرارهای پشت سرهم بینی.


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۴ ، ۰۰:۲۸
لیلی



+ دلم یک رفیق به بامعرفتی، مهربونی، سادگی، صداقت، خوبی... و باحالی جویی می‎خواد!




۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۱۷:۲۳
لیلی

امروز هوا خوب بود و تصمیم گرفتم تا آرایشگاه قدم بزنم. هندزفری را گذاشتم توی گوشم تا پادکست جدید رادیو روغن حبه‎ی انگور را که تازه بامداد همین امروز منتشر شده بود، گوش کنم؛ کمی تلخ‎تر از همیشه.

«هوا» خوب بود و تقریبا بهاری... چند دقیقه‎ای از قسمتِ محبوبِ فیلم قصه‎ها، گفتگوی پیمان معادی و باران کوثری توی تاکسی ون، اواسط پادکست بود. یکی از خوبی‎های این رادیو، سلیقه‎ی خوبشان در انتخابِ فیلم‎ها و کتاب‎هاست و البته مهم‎تر از همه موسیقی. وقتی گفتگو با «حله ساراخانم؟»ِ پیمان معادی تمام شد، صدای اذان هم از بلندگوی مسجدی که از کنارش عبور می‎کردم، بلند شد. به آسمان نگاه کردم، کاری که وقت شنیدنِ صدای اذان، توی هر جای غیرمسقفی، ناخودآگاه، اولین کاری‎ست که انجام می‎دهم؛ آسمانِ کدر و غبارآلود. هوا... وقتی که توی این‎ نقطه‎ی شهر، ظهرِ پنج‎شنبه، این‎قدر آلوده باشد، تکلیف بقیه‎ی نقاط شهر، تکلیف مرکز و جنوب شهر، دیگر مشخص است. نفس کشیدن هم توی این شهر، دیگر بدون عوارض نیست. مگر خدا کاری کند، کمکی کند، بارانی بباراند که بعد از از مرز فاجعه رد شدنِ هوا، مثل هفته‎ی پیش، هوایی صاف و معرکه داشته باشیم.

وگرنه، از آدم‎ها، نه کاری برمی‎آید، نه تصمیمی برای درست کردنِ امور وجود دارد... وقتی که حسابِ دو دوتا، چهارتا باشد و موضوع، جان و سلامتی آدم‎ها... برای کدام‎یک از آن‎ها اهمیتی دارد که ما توی چه جهنمی نفس می‎کشیم...

دیگر نه راه دوست‎داشتنی بود، نه هوا معرکه؛ هوایی آلوده که محکوم به تنفسش بودیم... هستیم... خواهیم بود...

*

چه بلاتکلیفم، وسط این بحران

تو کجایی بانو؟ تو کجایی الآن؟

من دچار آسمم، این هوا آلوده‎ست...

تو اگه برگردی، ماسک اکسیژن است

این هوا آلوده‎ست، حتا تو شعر کوهن

تو کجایی الان؟ منبعِ اکسیژن

 

بلاتکلیف | اندیشه فولادوند/ رضا یزدانی



پ. ن.: چرا بیشترِ آرایشگرها، هیچ درکی از زیبایی و زیباییشناسی ندارند؟


خب گفتنِ «هیچ» برای «بیشتر» کمی غیرمنصفانه هست. فکر میکنم این درستتر باشد: چرا بیشتر آرایشگرها درک درستی از زیبایی و زیباییشناسی ندارند؟ یا چرا «خیلی» از آرایشگرها، هیچ درکی از زیبایی و زیبایی‏شناسی ندارند؟


۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۱۷:۵۱
لیلی

شبی که Inside Out را دانلود کردم، برنده‎ی گلدن گلوب شد. حالا شب مراسم اسکار چی دانلود کنم؟ :)


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۰:۳۵
لیلی

وبسایت سینمایی جالبی پیدا کردم که به راحتی می‎شود برای چند ساعتی، چند روزی... شاید هم بیشتر، توی آن غرق شد.

شما هم بفرمایید غرق شوید: 7فاز :)


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۱
لیلی

شک ندارم که پای یکی از قوانین ناشناخته‎ی فیزیک در میان است که آخر هفته، این‎قدر سریع و مثل یک پلک برهم گذاشتن می‎گذرد. شک ندارم. قانونی که فقط منتظر است که یکی کشف و به نام خودش ثبتش کند. قانونی موذی و بدجنس...

*

بی‎تا... بالاخره همان‎طور که به تو قول داده بودم، در مورد فرندز نوشتم. البته، اصلا آن‎چیزی نشد که می‎خواستم. ولی مهم این است که شروع کردم و حتما، حتما، حتما، ادامه‎اش خواهم داد. چقدر حرف خواهیم زد در مورد فرندز، وقتی‎که کمی از این شلوغی‎ها فارغ شدی... و من هم بعد از آن وقفه‎ی ده‎‎ساله، دوباره تماشایش کرده‎ام.


۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۰۲:۳۳
لیلی

مرتب کردن هارد اکسترنال (و اصلا هر هاردی... و اصلا هر چیزی که بشود در آن چیزهایی را نگه داشت) و تصمیم گرفتن برای صرفنظر کردن از بعضی فایل‎هایی (چیزهایی) که زمانی تصمیم به نگه‎داشتنشان گرفته بودی، یکی از سخت‎ترین کارهای دنیا که نه... ولی واقعا کار سختی‎ست!

بعد با بعضی فایل‎ها، بعضی چیزها، مواجه می‌‎شوی که حتا یادت نیست که آن‎ها را نگه داشته بودی. این‎ها احتمالا بیهوده‎ترینها هستند... ولی باز هم دلت نمی‎آید پاکشان کنی...

همه‎چیز را نگه می‎داری. همه‎چیز را... بی‎دلیل یا با دلیل... مفید یا بی‎فایده... همه‎چیز را...

*

به من گفته بود برای داشتن آدم‎ها، برای نگه‎داشتن‎شان هیچ تلاشی نمی‎کنی. هر اختلاف ساده‎ای می‎تواند برای تو آخرین اتفاق باشد توی یک رابطه، اگر طرف مقابل تلاشی نکند...

 

* از ترانه‎ی «اسمم داره یادم می‎ره»ی شادمهر، ترانه‎سرا مونا برزویی


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۶
لیلی

وقتی که درد آغاز می‎شود... انگار دیگر هیچ چیزی اهمیتی ندارد...


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۱
لیلی

«او زندگی راحت و بیدردسر یک زن مجرد در آفریقای جنوبی را داشت و خودش نمیدانست که چقدر خوشبخت است. از کجا میبایست میفهمید. هیچ معیاری نداشت که زندگی خود را با آن ارزیابی کند.»

 

دخترخالهجان،‌ خیلی وقت پیش گفته بود،‌ به نظر او،‌ هر دختر مجرد و زن متاهلی باید این کتاب دوریس لسینگ را بخواند. تا حالا که حدود یک‎سوم از کتاب را خوانده‎ام و از دوران مجردی مری عبور و به ابتدای زندگی مشترکش رسیده‎ام، این‎قدر می‎توانم بگویم که خوب است که دخترهای مجردِ ما این رمان را بخوانند و... دیگران هم. چون...

*

بالاخره شهرزاد را دیدم. تا قسمت یازده که آخرین قسمتیست که تا حالا پخش شده. سر فرصت در موردش خواهم نوشت. حتما خواهم نوشت... خیلی حرف‎ها دارم که دلم می‎خواهد در موردش بنویسم.

*

لپ‎تاپم را، برای احتیاط،‌ از دیشب خاموش کرده‎ام تا در اولین فرصت،‌ که احتمالا تا پنج‎شنبه نخواهد بود،‌ راهی پایتخت یا بازار رضا شوم برای نشان دادنش به یک تعمیرکار. تصور زندگی بدون لپ‎تاپ هم برایم سخت است. به‎خصوص حالا که...

ولی شاید تجربه‎ی خوبی باشد. و عدو شود سبب خیر... اگر خدا خواهد.



بعدانوشت: قرار بود بنویسم که ترجمه‎ی این کتاب یک فاجعه است! از اشتباهات متعدد و بدسلیقگی در انتخاب کلمات و افعال،‌ به‎خصوص افعال کمکی و به کار بردن اشتباه علائم نگارشی و... و... باید وقت خواندن حواست را از دقت به زیبایی و درستی متنی که پیش رویت است پرت کنی تا بتوانی پیش بروی. کاری که برای من اصلا آسان نیست.


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۶
لیلی

من هنوز شهرزاد رو ندیدم. در واقع، از قبل از شروعش، خیلی قبل از شروعش، قرار بود که حتما بهروز تماشاش کنم، ولی، به خاطر شلوغی‎های این اواخر، اصلا نشد. چون مدل ما، این هست که اینجور سریال‎ها رو، همراه هم تماشا کنیم. یعنی همه، همه‎ی خانواده، بنشینیم دور هم و یک‎ ساعتی، فارغ از همه چیز، سریال رو تماشا کنیم. باور کنید این جور سریال تماشا کردن، لذتِ منحصربه‎فردی داره که سخت می‎شه پیداش کرد. مخصوصا وقتی که از قبل، به خاطر خیلی چیزها، تقریبا مطمئنی که «چیز»ِ خوبی در کار است. کاری که ارزشش را دارد و مهم‎تر از آن، برایت ارزش قائل است. اتفاقی که نادر است، پیش آمدنش... با گزینه‎هایی که در اختیارمان هست! (با در نظر گرفتنِ این‎‎که تماشای سریال‎ها یا فیلم‎های خارجی، در جمعِ تمامِ افرادِ خانواده، اصلا «عاقلانه» نیست! دست‎کم، ما نمی‎توانیم چنین ریسکی را بپذیرم! هنوز هم وقتی به یادِ تماشایِ دسپرادو توی جمعِ خانواده‎ی می‎افتم، بعد از هزار سال چشم‎هایم را می‎بندم!)

خب، همه‎ی این‎ها را نوشتم تا بگویم، دنیا، در لذت‎های پراکنده‎ی جدیدمان، در مورد شهرزاد نوشته... و من را بیشتر از قبل وسوسه کرده که هر چه زودتر تماشای شهرزاد را شروع کنم و خودم را به بقیه برسانم!

*

چند هفته پیش، به دنیا گفتم، بلاگ‎اسکای مثلِ آخر دنیاست!

امیدواریم، این یکی لذت‎ها... را، شما هم مثل ما، دوست داشته باشید و در این‎جا، ماندگار باشیم.

لذت‎های پراکنده

 

*

قرار بود در مورد چند تا فیلم و یک کتاب توی لذت‎ها بنویسم که چون در حال اسباب‎کشی بودیم، نشد که بنویسم. امیدوارم مشمولِ گذر زمان نشده باشند و باز هم بتوانم در موردشان بنویسم.


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۴ ، ۱۷:۳۱
لیلی

هر بار شنیدن یا خواندنِ صورتهای مختلفِ این سخنِ منسوب به امام صادق،‌ تکان‎دهنده هست.

«هر کس مومنى را به گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.»


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۱
لیلی

چه‎قدر! چه‎قدر کم می‎شناسی من را!

چه‎قدر... نمی‎شناسی من را!


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۰
لیلی