شهرزاد، لذتهای پراکنده و چیزهایی دیگر...
من هنوز شهرزاد رو ندیدم. در واقع، از قبل از شروعش، خیلی قبل از شروعش، قرار بود که حتما بهروز تماشاش کنم، ولی، به خاطر شلوغیهای این اواخر، اصلا نشد. چون مدل ما، این هست که اینجور سریالها رو، همراه هم تماشا کنیم. یعنی همه، همهی خانواده، بنشینیم دور هم و یک ساعتی، فارغ از همه چیز، سریال رو تماشا کنیم. باور کنید این جور سریال تماشا کردن، لذتِ منحصربهفردی داره که سخت میشه پیداش کرد. مخصوصا وقتی که از قبل، به خاطر خیلی چیزها، تقریبا مطمئنی که «چیز»ِ خوبی در کار است. کاری که ارزشش را دارد و مهمتر از آن، برایت ارزش قائل است. اتفاقی که نادر است، پیش آمدنش... با گزینههایی که در اختیارمان هست! (با در نظر گرفتنِ اینکه تماشای سریالها یا فیلمهای خارجی، در جمعِ تمامِ افرادِ خانواده، اصلا «عاقلانه» نیست! دستکم، ما نمیتوانیم چنین ریسکی را بپذیرم! هنوز هم وقتی به یادِ تماشایِ دسپرادو توی جمعِ خانوادهی میافتم، بعد از هزار سال چشمهایم را میبندم!)
خب، همهی اینها را نوشتم تا بگویم، دنیا، در لذتهای پراکندهی جدیدمان، در مورد شهرزاد نوشته... و من را بیشتر از قبل وسوسه کرده که هر چه زودتر تماشای شهرزاد را شروع کنم و خودم را به بقیه برسانم!
*
چند هفته پیش، به دنیا گفتم، بلاگاسکای مثلِ آخر دنیاست!
امیدواریم، این یکی لذتها... را، شما هم مثل ما، دوست داشته باشید و در اینجا، ماندگار باشیم.
*