سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

ایرادی که من به روزنامه‎ها می‎گیرم این است که هر روز توجه ما را به یک مشت چیزهای بی‎اهمیت جلب می‎کنند،‌ در حالی‎که کتاب‎هایی را که چیزهای اساسی در آن‎ها نوشته شده بیشتر از سه چهار بار در زندگی نمی‎خوانیم.

جستجو - پروست

 

+ می‎شود جای آن گذاشت شبکه‎های مجازی،‌ آن هم گاهی بی‎ارزش‎ترین و مبتذلترین (به معنی واقعی کلمه و نه رایج آن) چیزها.

و باید جای آن گذاشت: کتاب‎ها را اصلا نمی‎خوانیم.

 

* از در جستجوی زمان از دست رفته، نقل از مرگ پمپه اثر کورنی


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۰
لیلی

اما، حتی از دیدگاه پیش‎پاافتاده‎ترین چیزهای زندگی، هر آدمی یک ذات منسجم ساخته پرداخته نیست که برای همه یکسان باشد و او را به همان سادگی بتوان شناخت که قرارداد یا وصیت‎نامه‎ای را می‎شود خواند؛ شخصیت اجتماعی ما ساخته‎ی فکر دیگران است. حتی کار بسیار ساده‎ای که آن را «دیدن شخصی که می‎شناسیم» می‎نامیم تا اندازه‎ای یک کار فکری است. قالب ظاهر فیزیکی آدمی را که می‎بینیم از همه‎ی برداشت‎هایی که از او داریم پر می‎کنیم، و بدون شک این برداشت‎ها در پدید آوردن شکل کلی‎ای که در نظر می‎آوریم بیشترین نقش را دارند. برداشت‎های ما رفتهرفته آنچنان کامل در قالب گونه‎های شخص جا می‎گیرند، آنچنان دقیق با خط بینی او هم‎خوان می‎شوند، آنچنان خوب به زیروبم‎های صدای او که پنداری پوشش شفافی باشد شکل می‎دهند که هر بار که چهره‎ی او را می‎بینیم و صدایش را می‎شنویم، آن‎چه چشم وگوش‎مان از او می‎بیند و می‎شنود همان برداشت‎هاست. بدون شک، سوانی که خانواده‎ی من پیشِ خود ساخته بودند، به دلیل بی‎خبری‎شان انبوهی از جزئیات زندگی محفل‎نشینی او را کم داشت که موجب می‎شد کسان دیگری، با دیدن او، چهره‎اش را قلمروی برازندگی‎هایی ببینند که در بینی خمیده‎اش، آن‎گونه که در مرزی طبیعی، پایان می‎گرفت؛ ولی از طرف دیگر، خانواده‎ی من توانسته بودند در قالب آن چهره‎ی عاری از حیثیتی که باید می‎داشت، خالی و جادار، و در ژرفای آن چشمان کم‎بهاداده‎شده، ته‎مانده‎ی گنگ و خوشاید ـ ‎نیمی خاطره و نیمی فراموشی ـ ساعت‎هایی از بیکاری را انباشته کنند که با هم، در دوره‎ی همسایگی روستایی‎مان، پس از شام هر هفته گرد میزِ بازی باغچه، می‎گذارندیم. این یادها، و همچنین برخی خاطره‎ها از خانواده‎اش، قالب فیزیکی او را چنان خوب می‎انباشت که سوانی که ما می‎شناختیم برای خود موجودی کامل و زنده شده بود؛ تا آن‎جا که به نظرم می‎رسد آدمی را رها می‎کنم و به سراغ آدم دیگری می‎روم هر بار که، در خاطره‎ام، از سوانی که بعدها به دقت شناختم به دیگری می‎پردازم ـ به آن سوان نخستین که خطاهای جذاب جوانی‎ام را در او باز می‎شناسم و بیشتر از آن‎که شبیه آن یکی باشد به آدم‎های دیگری می‎ماند که در همان زمان‎ها شناختم، انگار که زندگی ما همانند موزه‎ای باشد که در آن همه‎ی تک‎چهره‎های مربوط به یک دوره به نظر خویشاوند می‎رسند و آب و رنگ یکسانی دارند ـ به آن سوان نخستین آکنده از آسودگی، عطرآگین از بوی شاه‎بلوط بزرگ باغچه، و سبدهای تمشک، و چند پر ترخون.

 

در جستجوی زمان ازدست‎رفته ـ طرف خانه‎ی سوان ـ مارسل پروست


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۹
لیلی

فکر کردم شاید تصویر امیلیا کلارک در من پیش از تو کمک کند که احساسم نسبت به دنریس تاگریان کمی، فقط کمی، بهتر شود... از آنی هم که بود بدتر شد! انگار واقعا اشکال از هنرپیشه هست نه دنریس تاگریان!



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۴
لیلی

.

انگار خستگی هزار سال بر تن و ذهنم سنگینی می‎کند...


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۶
لیلی

می‎گویند فراوشی دفاعِ طبیعیِ بدن است در برابر رنج. می‎گویند دردی که نوزاد،‌ هنگامِ عبور از آن دریچه‎ی تنگ،‌ متحمل می‎شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‎دهد رنجِ زاده‎شدن را برای همیشه از یاد ببرد. و من که آمده بودم تا سرانجام خود را از شرِ‌ رنجی خلاص کنم که با ورودِ‌ پروفت به من تحمیل شده بود حالا که باید همه‎ی حواسم را جمع می‎کردم تا وقتی اریک فرانسوا اشمیت می‎آید مبادا چشمم به بینیِ عجیبش بیفتد و فراموش کنم برای چه آمده‎ام،‌ داشتم به روزی فکر می‎کردم که بدنِ ماتیلد تصمیم گرفته بود هر چه را به قسمتِ‌ خاکستری مغزش می‎رسد فورا فراموش کند. نه آینده وهم شود،‌ نه گذشته خاطره شود. فقط اقتدارِ‌ لحظه بماند و بس. چه خوش و چه ناخوش. فرق نکند این سگ گابیک است یا بوبی. فرق نکند من اجاره‎ام را داده‎ام یا بارِ دوم است می‎دهم. اینقدر میانِ اتفاقات دور از هم رابطه‎ی نزدیک پیدا نکنم. این‎قدر میانِ‌روابطِ نزدیک مقاصد دور کشف نکنم. فراموش کنم بندیکت دیروز هم اره میکرد. فراموش کنم حتا همین یک دقیقه پیش هم اره می‎کرد. فکر کنم همین حالا اره را برداشته. همین حالا. و لحظه‎ای دیگر باز همین حالاست.

هیچ شکنجه‎ای برای یک لحظه تحمل‎ناپذیر نیست. اگر فقط اقتدارِ لحظه می‎بود و بس،‌ اگر «همین حالا» بود،‌ اگر فقط «همین حالا» چه رازها که در دل خاک مدفون نمی‎شد. اگر فقط «همین حالا» بود و نه بعد،‌ هیچ‎کس جلادِ دیگری نبود. اگر فقط «همین حالا» بود و نه بعد، بندیکت،‌ که حالا تمام روز یکسره اره می‎کشید،‌ دیگر بندیکت نبود. حتا اگر خودش می‎گفت من بندیکتم، لحظه‎ای دیگر بندیکت نبود.

این «گذشته» است که شب می‎خزد زیرِ‌ شمدت. پشت می‎کنی می‎بینی روبه‎روی توست. سر در بالش فرو می‎کنی می‎بینی میانِ ‌بالشِ ‌توست. مثل سایه است و از آن بدتر. سایه،‌ نور که نباشد،‌ دیگر نیست. اما «گذشته» در خموشی و ظلمت با توست. و من که نمی‎توانم نبودنِ خودم را رقم بزنم‌،‌ و من که چهار میخِ اقتدارِ‌ سوزانِ‌گذشته‎ام حق ندارم برای ماتیلد دل بسوزانم. و من که ریشه‎هایم در باد می‎لرزد به این زن حق می‎دهم به یاد نیاورد که در آن روزِ‌ مه‎گرفته و بارانیِ‌ آوریلِ‌ هزار و نهصد و چهل‎وسه،‌ وقتی شوهرِ‌ اولش را همراه عده‎ی دیگری جدا می‎کرده‎اند ببرند،‌ شوهر برگشته باشد بگوید: «ماتیلد،‌ باد که می‎آید پنجره را ببند. من سردم خواهد شد.» و زن که صورت خیسش را با دست پوشانده،‌ همین که سر بالا کند،‌ ببیند تکه‎ای گوشت زنده روی برف بالا و پایین می‎پرد. بعد که حیرت‎زده به شوهرش نگاه کند ببیند افسر تپانچه را روی شقیقه‎اش نهاده است: تکرار کن! و مرد دهانش را باز کند و مثل نهنگ زوزه بکشد و خون از دهانش کمانه کند و تا پیشِ‌ پای ماتیلد فواره بزند. من حق می‎دهم. من حق می‎دهم.


همنوایی شبانه‎ی ارکستر چوب‎ها رضا قاسمی



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
لیلی

ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم
شیوه‎ی چشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گفت خود دادی به ما دل، حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم

 

پ. ن.: از خستگی بی‎هوشِ بی‎هوش بودم. با شنیدنِ این مصرعِ حافظ، از ترانه‎ی تیتراژ دورهمی با صدای مهران مدیری، برای اولین بار (من کلا خیلی بی‎دقتم)، بیدار شدم: گفت خود دادی به ما دل، حافظا!



۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۱
لیلی

-

رویاهایى که تو را نیافته، جهان را ترک مىکنند...

 

شمس لنگرودی


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۴۱
لیلی

می‏‎فرمایند آزموده را آزمودن خطاست.

ربطی بود؟ حتما دیگه!

۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴
لیلی

هیچ انسانی آن اندازه خردمند نیست که در برههای از جوانی چیزهایی نگفته یا کارهایی نکرده باشد که در اواخرِ زندگی چنان ناخوشایند و مذموم به نظر نرسند که اگر قدرت داشت، به هر وسیلهای، آنها را از خاطرهها محو میکرد. اما این فرد نباید مطلقا پشیمان باشد، چون نمیتواند قطعا مطمئن باشد در این لحظه هم مرد خردمندی است، مگر اینکه از تمام بوتههای آزمایش فرسایندهای که انسان را به این مرحله میرساند، عبور کرده باشد.

پروست چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند؟ - آلن دوباتن

 

* نام کتابی از دکتر شریعتی


۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۸
لیلی

توی جهان دیگه جای امنی نیست. هیچ کجا.


پ. ن.: فرانسه که حمام خون، ترکیه هم کودتا شد.



* رویا شاه‏‎حسین‎زاده


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۶
لیلی

دلم یک اتفاق خیلی خوب میخواهد. یک اتفاقِ خیلی خوب، که این بدحالی را دگرگون کند. که آنقدر قَدَر باشد که این غمِ... را با خود بشوید و ببرد. هر چند نمیدانم کدامِ اتفاقِ خوب میتواند... هست اصلا اتفاقِ خوبی که بتواند؟

هیچ چیزی هست که بتواند اثر این دو هفته را پاک کند؟ نیست.

ماهِ بدی را پشت سر گذاشتیم. خیلی بد. ولی وقتی که خواستم عنوانِ پست را بنویسم «ماهِ بد»، دستم به نوشتن نرفت. همیشه امکانِ وقوعِ اتفاقاتِ بدتری هم هست...


خدا را شکر...



۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۲
لیلی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۵۲
لیلی

در فوریه‎ی 1932 به زندگی من پا گذاشت و دیگر هرگز از آن جدا نشد. بیش از یک‎چهارم قرن، بیش از نه‎هزار روزِ دردناک و ازهم‎گسیخته از آن هنگام گذشته است، روزهایی که رنج درونی و یا کار بی‎امید آن‎ها را هرچه تهی‎تر می‎کرد، سال‎ها و روزهایی که برخی از آن‎ها پوچ‎تر از برگ‎های پوسیده‎ی درختی خشک بود.


دوست بازیافته ـ فرد اولمن

 

* یاور مهدی‎پور

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۳
لیلی




۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۰۱
لیلی

یکی از مظاهر خودآزاری و دگرآزاری (گفتنِ مازوخیسم و سادیسم دیگر برایش زیادی‎ست!) این است که بعدازظهر ماه‎رمضان، پیشنهاد بدهی دورهمی Chef ببینید. البته وقتی جمع مختلط باشد، حق انتخاب زیادی باقی نمی‎ماند ولی... آخر Chef؟ آن هم وقتیکه دسته‎جمعی سحری را هم خوش‌‎خوشک خورده باشید...




*

چند سال پیش هم، ماهی‎ها عاشق می‎شوند را یک بعدازظهر ماه‎رمضانی دیده بودم... آن یکی که انگار بوی غذاها را هم پخش می‎کرد اطراف و اکناف!

ولی قبول دارید تماشای این‎جور فیلم‎ها، توی ماه‎رمضان، بیشتر می‎چسبد؟ مخصوصا وقتی که اواخرش باشد؟

۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۴
لیلی

انگار هیچوقت قرار نیست هیچچیزی آنطور که برایش برنامهریزی کردهای اتفاق بیفتد... به انجام برسد... پیش برود...

گاهی بهتر... خیلی بهتر... گاهی خیلی بدتر... ولی «آنطور نشدن»، انگار، قانونش است.


پ. ن.: خب وقتی پیغام خصوصی میگذارید و سوال میپرسید، من چطور جواب بدهم؟! هوم؟

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۸
لیلی

در پس شادی و خنده شاید طبعی خشن،‌ خشک و بیعاطفه باشد،‌ اما در پس اندوه همواره اندوه است. رنج برخلاف لذت،‌ نقابی به چهره ندارد.

 

از اعماق ـ اسکار وایلد


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۷
لیلی

فقط گفتم: کار ما قضاوت نیست... درک کردن اما بحثی جداست... فضیلت اگر نباشد ظلم هم... احتمالا، نیست.

 

پ. ن.: قضاوت نکردن خیلی سخته. خیلی. همهی ما، در همهی لحظات، در حال قضاوت کردن دیگران، زمین و زمان... و خودمان هستیم. اما، تمرین میتوان کرد و قصد برای پرهیز...

هر چند، گاف می‎دهم... زیاد...


* سیدمهدی موسوی


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۲
لیلی

حرف غرور و تعصب شد و یک‎هو دلم خواست بروم غرور و تعصب جو رایت را ببینم.


بعدانوشت: البته که بر وسوسه‎های بامدادی غلبه کردم و به جای غرور و تعصب، ترومبو را دیدم که حتما، در موردش خواهم نوشت.


۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۷
لیلی

در آستانه‎ی شب‎های قدر... صبوحا این‎ها همان جملاتی هستند که گفته بودم...


باز نشر پستی از سالِ قبل:


هر بار، به این خطابها که میرسم... آمدنِ بغض بیاختیار است...


یا عمادِ من لا عمادَ لَه، یا سندَ من لا سندَ لَه، یا ذُخرَ من لا ذُخرَ له، یا حرزَ من لا حرزَ له، یا غیاثَ من لا غیاثَ له، یا فخرَ من لا فخرَ لَه، یا عزَّ من لا عزَّ لَه، یا معینَ من لا معینَ لَه، یا انیسَ من لا انیسَ لَه، یا امانَ من لا امانَ لَه...

یا حبیبَ من لا حبیبَ لَه، یا طبیبِ من لا طبیبَ لَه، یا مُجیبَ من لا مُجیبَ لَه، یا شفیقَ من لا شفیقَ لَه، یا رفیقَ من لا رفیقَ لَه، یا مغیثَ من لا مغیثَ لَه، یا دلیلَ من لا دلیلَ لَه، یا انیسَ من لا انیسَ لَه، یا راحمَ من لا راحمَ لَه، یا صاحبَ من لا صاحبَ لَه...


بگذار دیگران، هر چه میخواهند بخوانندمان...


اى پشتیبانِ کسى که پشتیبان ندارد، اى پشتوانهی کسی که پشتوانهای ندارد، اى ذخیرهی کسی که ذخیرهای ندارد، اى پناهِ آنکه پناهى ندارد، اى فریادرسِ آنکس که فریادرسی ندارد، اى افتخار آن کسی که مایهی افتخارى ندارد، اى عزت کسی که عزتى ندارد، اى کمکرسانِ کسی که یاوری ندارد، اى همدم آنکسی که همدمى ندارد، اى امانبخش کسی که امانى ندارد...

اى دوستِ آنکه دوستى ندارد، اى طبیبِ آنکسی که طبیبى ندارد، اى اجابتکنندهی آنکه پاسخدهندهای ندارد، اى یار شفیقِ آنکسی که شفیقی ندارد، اى رفیق کسی که رفیقی ندارد، اى فریادرس آنکس که فریادرسى ندارد، اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد، اى مونس کسی که مونسى ندارد، اى رحمکننده به آنکسی که رحمکنندهاى ندارد، اى یار ملازمِ آنکه یار و ملازمی ندارد...

 

یار باماست... چه حاجت که زیادت طلبیم...

دولتِ صحبتِ آن مونس جان... ما را بس...*

 

* البته که حافظ


۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۰۳:۴۳
لیلی