ما را بس...
در آستانهی شبهای قدر... صبوحا اینها همان جملاتی هستند که گفته بودم...
باز نشر پستی از سالِ قبل:
هر بار، به این خطابها که میرسم... آمدنِ بغض بیاختیار است...
یا عمادِ من لا عمادَ لَه، یا سندَ من لا سندَ لَه، یا ذُخرَ من لا ذُخرَ له، یا حرزَ من لا حرزَ له، یا غیاثَ من لا غیاثَ له، یا فخرَ من لا فخرَ لَه، یا عزَّ من لا عزَّ لَه، یا معینَ من لا معینَ لَه، یا انیسَ من لا انیسَ لَه، یا امانَ من لا امانَ لَه...
یا حبیبَ من لا حبیبَ لَه، یا طبیبِ من لا طبیبَ لَه، یا مُجیبَ من لا مُجیبَ لَه، یا شفیقَ من لا شفیقَ لَه، یا رفیقَ من لا رفیقَ لَه، یا مغیثَ من لا مغیثَ لَه، یا دلیلَ من لا دلیلَ لَه، یا انیسَ من لا انیسَ لَه، یا راحمَ من لا راحمَ لَه، یا صاحبَ من لا صاحبَ لَه...
بگذار دیگران، هر چه میخواهند بخوانندمان...
اى پشتیبانِ کسى که پشتیبان ندارد، اى پشتوانهی کسی که پشتوانهای ندارد، اى ذخیرهی کسی که ذخیرهای ندارد، اى پناهِ آنکه پناهى ندارد، اى فریادرسِ آنکس که فریادرسی ندارد، اى افتخار آن کسی که مایهی افتخارى ندارد، اى عزت کسی که عزتى ندارد، اى کمکرسانِ کسی که یاوری ندارد، اى همدم آنکسی که همدمى ندارد، اى امانبخش کسی که امانى ندارد...
اى دوستِ آنکه دوستى ندارد، اى طبیبِ آنکسی که طبیبى ندارد، اى اجابتکنندهی آنکه پاسخدهندهای ندارد، اى یار شفیقِ آنکسی که شفیقی ندارد، اى رفیق کسی که رفیقی ندارد، اى فریادرس آنکس که فریادرسى ندارد، اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد، اى مونس کسی که مونسى ندارد، اى رحمکننده به آنکسی که رحمکنندهاى ندارد، اى یار ملازمِ آنکه یار و ملازمی ندارد...
یار باماست... چه حاجت که زیادت طلبیم...
دولتِ صحبتِ آن مونس جان... ما را بس...*
* البته که حافظ