سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

غرق در انزواى خیالى پرت*

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ب.ظ

1

تابستان آخرین نفس‎های گرمش را می‎کشد و آخرین زورش را می‎زند. فصل فراغت... فصل مهربان و دوستداشتنیِ من... فصلی مثلِ رمان‎های جین آستین...

دقت کرده‎اید نقش آلارم را ایفا می‎کنم؟ حواستان باشد این تمام شد، آن تمام شد، این دارد می‎گذرد... و فلان:دی.

2

هزار ساله که کتاب‎فروشی نرفته‎ام. از آن کتاب‎فروشی‎های با دل سیر... از آن سِیر کردن‎های لذت‎بخش بین قفسه‎های کتاب‎ها... هزار ساله که از بوی انبوهِ کتاب‎های نو و دست‎نخورده دور بوده‎ام... به همین زودی‎ها باید سری به یکی از آن کتاب‎فروشی‎های دوست‎داشتنی‎ام بزنم.

3

بعد مثلا قرار بود کلی چیز بنویسم در مورد آدم‎های گیم آو ترونز! همه‎ی حرف‎ها و دل‎نوشتههای نوشته‎نشده، رفتند و محو شدند، متولد نشده... مثلا در مورد مهر جیمی لنیستر به برین و مردِ دوست‎داشتنی‎ای که با برین بودن او را به آن تبدیل می‎کند، انگار کاملا بی‎ربط به جیمی لنیسترِ سرسی، در مورد جان اسنو؛ پسرکِ ترسوی پر از ترس و تردیدِ بی‎عملی که عشق و مرگِ یک دختر وحشی، از او مردی ساخت، قهرمانی ساخت که دیدیم، از... از خیلی چیزها... خیلی آدم‎ها...

4

به عقیده‎ی رادفورد، او رفت چون دنبالِ کسی می‎گشت، یا چون می‎خواست کسی پیدایش کند. (بلو ملودی؛ دی. جی. سلینجر)

5

آقای محمدحسن معجونی، آخر یک قسمتی از اون سریالی که رامبد جوان ساخته بود، می‎گفت ماها (زمینی‎ها)، عادت عجیبی داریم که به جای لحظه، از خاطره‎ی آن لحظه لذت می‎بریم. بله. همینطور است... چقدر تلخ که این‎طور است.

6

و من همیشه دیر رسیدم

شاید

هربار با قطار قبلی

باید می‌آمدم

(حسین منزوی)

7

شاید هیچ‎ کسی را نتوان یافت که، با همه‎ی پارسایی، روزی بر اثر پیچیدگی شرایط انسانی ناگزیر از همراهی با گناهی نشود که بیش از همه طردش می‎کند ـ البته بی‎آن‎که بتواند به‎طور کامل واقعیت‎های ویژه‎ای را که گناه در پس آن‎ها پنهان شده‎است تا بتواند به او نزدیک شود و رنجش دهد، باز بشناسد. (جستجو پروست)

8

سرزنشت نمی‎کنم. انتخاب این‎که عاشق کی باشیم، دست ما نیست. (آقای جیمی لنیستر فرمودن، همین الان، وقتی نشسته‎ام و خواهرم گیم آف ترونز تماشا می‎کند... و من توی پرانتز اضافه می‎کنم: و عاشق کی نباشیم...)

راستی متوجه شده بودید که هنرپیشهی داریو ناهارایس بعد از سیزن سوم عوض شد؟ یعنی آن داریو ناهاریسی که ما می‎شناسیم، همانی نیست که از اول بود!

9

فاینالی برکینگ بد را تمام کردم!

10

برای درباره‎ی الی دو بار و برای جدایی سه بار سینما رفته بودم، اما هنوز نرفته‎ام فروشنده را تماشا کنم. هی وقت نمی‎شود، هی جور نمی‎شود.

این‎که فروشنده فیلم تحسین‎شده‎ی تحسین‎شده‎ترین کارگردانِ ماست، این‎که فیلم‎های فرهادی، همیشه شگفت‎زده‎ات می‎کنند، این‎که فیلم‎هایش برای تو چاره‎ای به‎جز دوست‎داشتن‎شان باقی نمی‎گذارند، این‎که این فیلم دو جایزه‎ی ارزشمند از معتبرترین جشنواره‎ی هنری سینمای جهان گرفته، این‎که حواشی کن و حواشی پیش‎آمده در مورد موضوع و... خواه ناخواه به عطش و کنجکاوی تماشاگران ایرانی برای تماشای این فیلم دامن زده و می‎زند درست، ولی شک نکنید که یکی از دلایل این استقبال، ترکیب قباد و شهرزاد است توی این فیلم، به دور از اغیار!

11

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟ (سعدی)

 

* بهرام حمیدیان

نظرات (۲)


کتاب فروشی :) میشه ساعتها توی دنیای کتابها غرق شد و متوجه عبور زمان نشد.

فرقی نمی‎‏کنه شهر کتاب فلان باشه یا کتابفروشی‎‏های انقلاب یا حتی اون بساط کتاب‎‏ها کنار خیابون.

گیم آو ترونز ! وووووف ! چقدر حرف ! بعضی از شخصیت‎‏های سریال دچار استحاله شخصیتی میشن حالا یا به صورت دائمی مثل جان اسنو یا به صورت مقطعی مثل جیمی لنیستر که خیلی خوب اشاره کردی. توی برخورد با برین یه آدمه و توی برخورد با سرسی یه آدم دیگه. این تغییر جالب توجه هست. ما هم شاید به نوعی تغییرهایی از این دست رو تجربه می‎‏کنیم. در مورد جان اسنو من فکر می‎‏کنم رنج از دست دادن می‎‏تونه آدم رو یک شبه بزرگ کنه و از عالم بچگی و خامیش دور کنه. می‎‏تونه فولاد جان آدمی رو اب دیده کنه. تمامی اون سختی‎‏ها مثل پتکی که بر فلز روی سندان فرود میاد به اون شکل میده و سخت ترش می‎‏کنه. این اتفاقی بود که در مورد جان اسنو شاهدش بودیم.

در مورد اون پاراگراف از جستجو : رسیدن به اون نقطه خیلی دردناکه! زهد و پارسایی حریفِ "پیچیدگی شرایط انسانی" نمیشه. و اون "واقعیت‎‏های ویژه ای" که گناه در پس اونها پنهان شده تا بتونه به آدم نزدیک بشه و رنجش بده ... چه دقت و ریزبینی ! انگار که پروست روح آدمی رو زیر یک میکروسکوپ دقیق وارسی کرده. انگار که عینیت داشته باشه ...

ما انتخاب نمی‎‏کنیم که عاشق کی باشیم و عاشق کی نباشیم. ما انتخاب نمی‎‏کنیم چه کسی رو دوست داشته باشیم و چه کسی رو دوست نداشته باشیم. گاهی با تمام قوا می‎‏خواهیم در مقابل آهن ربای شخصیت "او" بایستیم اما مقاومت بی فایده است. گاهی حتی خودمون هم نمی‎‏دونیم توی اون شخص دنبال چی می‎‏گردیم؟ ارامش؟ امنیت؟ ثبات؟ یا هر آن چیزی که خودمون نیستیم و با تمام وجود آرزوی بودنش رو داریم. حکایت منه و امشب .

هنرپیشه داریو ناهاریس اولی رو بیشتر دوست داشتم اون قدر که از دیدن دومی تا مدتی اذیت می‎‏شدم ولی بالاخره باهاش کنار اومدم و پذیرفتمش. چقدر بده این عوض کردن شخصیتها.

و نظر قطعیت در مورد بریکینگ بد؟ پیشنهادش می‎‏کنی یا نه؟

فروشنده رو من هم دوست دارم روی پرده سینما ببینم. خدا رو چه دیدی شاید قسمت شد این بار.

اگه قرار بود یه کلمه جلوی ترکیب قباد و شهرزاد بنویسی چی بود؟ (می‎‏دونم که میگی باز از اون سوالها ...)


« طاقت بار فراق این همه ایامم نیست ! »
پاسخ:
ولی البته، بعضی از کتابفروشی‎ها، چیز دیگه‎ای هستن. مثلا... خیلی جاها :)

اصلا یکی از چیزهایی که باعث شد من این‎قدر گیم آف ترونز رو دوست داشته باشم، این شخصیت‎های خاکستری بود. یعنی از سیاه‎ محض‎هایی مثل رمزی اسنو و کینگ جافری و... بگذریم، بقیه‎ی خاکستری بودند. حالا از خاکستری تیره تا خاکستری مایل به سفید. مثل مه سپیده‎دم.
و یک چیز جذابِ دیگه این‎که، حرکت قصه طوری بود که تو ناخودآگاه، گاهی طرفدار خاکستری‎ تیره‎هایی می‎شدی که تا قبل و در تقابل با اون‎هایی که بیشتر طرفشون بودی، برات نقش دشمن رو داشتن... شاخص‎ترینشون سرسی توی سیزن ششم، وقتی که اون جور از اون انفجار و قتل‎عامی که توی یک لحظه به وجود آورد، کیفور می‎شدی (شاید هم نه همه، ولی من که کیف کردم!)

جستجو خیلی خوبه. خیلی. پروست بی‎نظیره.

من هنرپیشه دوم رو داریو ناهاریس رو دوست‎تر داشتم. شاید چون به اونه که عادت کردم. اصلا به قیافه هم باشه، قیافه‎ی اولی جزو چهره‎هایی هست که من رو اذیت می‎کنه، ولی دومی اتفاقا چقدر مدل ایرانی‎ها بود. و البته من اصلا متوجه این تغییر نشده بودم. این دفعه که خواهرم تماشا می‎کرد دیدم اِ! این که اون نیست!
برام جالبه که مجموعه‎ای با این عظمت، چطور می‎تونه بازیگر یک نقش رو به این راحتی عوض کنه؟ به هر حال، باید یه جوری مانع بشن!

برکینگ بد رو قطعا باید دید، اگه سریال بین هستی. در موردش خواهم نوشت.


این از اون سوال‎ها بودا!


وای چه دست پر اومدی...باریکلا
من قصد داشتم تا جان شیفته رو تموم نکردم پیام ندم ولی تموم نمیشه که:)
به دنبال پست لذت ها رفتم سراغ آرشیو خواهرم ولی نداشت عوضش چند تا فیلم جدید گرفتم ازش و چند قسمت اول گیم ف ترونز_ چقد فارسی نوشتن انگلیسی ها قشنگ نیست_ امیدوارم ببینمشون...
فروشنده رو دیدم. قول بده که وقتی دیدی بیای برامون در موردش حرف بزنی.

+چه حیف که اژدها وارد می شود رو از دست دادی.
++شعرها هنوز مونده ولی وقت نکرم تایپ کنم:-| 
پاسخ:
چه دست پری‎ هم! مثل حرف زدن هست نه نوشتن. کلا دیگه نمی‎تونم چیزی بنویسم.
اوه! جان شیفته مگه قراره به این زودی تموم بشه؟! :)) آدم گیر می‎کنه اصلا توش!

حتما در مورد اون فیلم‎ها، اگه تماشاشون کردی و دوستشون داشتی یا نداشتی، حرف بزنیم. گیم آف ترونز رو هم، مطمئنم شروع کنی، تا آخر خواهی رفت! بس که خوبه این سریال!

حتما وقتی فروشنده رو دیدم، می‎یام اشاره می‎کنم بهش که با هم در موردش حرف بزنیم.

+ آره. واقعا حیف شد اژدها :|
++ وای! تو همه‎ی اونا رو تایپ می‎کنی؟! من فکر می‎کردم کپی کرده بودی و داری برام می‎ذاری! چقدر زحمت کشیدی! مرسی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی