ما تنهاییم، بدون دستاویزی که عذرخواهِ ما باشد. این معنی همان است که من با جملهی «بشر محکوم به آزادی است» بیان میکنم. بشر محکوم است، زیرا خود را نیافریده و در عین حال، آزاد است، زیرا همین که پا به جهان گذاشت مسئول همهی کارهایی است که انجام میدهد.
...
من هرگز، هیچگونه دلیل و نشانهای برای قانع کردنِ خود نخواهم یافت. اگر ندائی بر من نازل شود، همیشه خود من هستم که باید تشخیص دهم این صدای فرشته است یا نه.
اگر من تشخیص دهم که فلان کار خوب است، فقط من هستم که میان اعلام خوبی و بدی آن کار، اولی را انتخاب میکنم و میگویم که این کار خوب است، نه بد.
هیچکس به من رسالت ابراهیم بودن نداده است، اما با وجود این، مجبورم در هر لحظه کارهایی انجام دهم که نمونه و سرمشق است. کار جهان بر این مدار است که گویی تمام آدمیان چشم بر رفتار هر یک از افراد دوختهاند و روش خود را بر طبق رفتار همین یک نفر، تنظیم میکنند.
هر فردی باید پیش خود بگوید: آیا به راستی من آن کسی هستم که حق دارم چنان رفتار کنم که همهی آدمیان کار خود را بر طبق رفتار من تنظیم کنند؟ هر کس که این معنی را فراموش کند، مسلما بر سیمای دلهرهی خود نقاب زده است.
+ اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر - سارتر