سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

... اما برخی برابرترند*

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

ـ وقتی مزرعه دست جونز بود:

خوک‎ها حتا کشمکش‎های سخت‎تری داشتند تا اثر دروغ‎هایی را که موزز، کلاغ سیاه اهلی گفته بود، خنثی کنند. موزز که دست‎آموز مخصوص آقای جونز بود، یک جاسوس و خبرچین و  در عین‎ حال یک سخن‎ور باهوش هم بود. او ادعا می‎کرد که می‎داند یک کشور اسرارآمیز به نام کوهستان شوگرکندی وجود دارد که همه‎ی حیوانات وقتی مردند به آن‎جا می‎روند. موزز می‎گفت این کشور جایی در آسمان به فاصله‎ی کمی بالاتر از ابرهاست. در کوهستان شوگرکندی، هفت روز هفته یکشنبه است، شبدر در تمام سال موجود است و قطعات شیرینی و بذر کیک‎ها روی پرچین‎ها رشد می‎کنند. حیوانات از موزز متنفر بودند چون او افسانه می‎گفت و کار نمی‎کرد، اما بعضی از آن‎ها به کوهستان شوگرکندی معتقد بودند، و خوک‎ها مجبور بودند به شدت بحث کنند و دلیل بیاورند تا آن‎ها را متقاعد کنند که چنین جایی وجود ندارد.

 

ـ وقتی مزرعه دست خوک‎ها بود:

در اواسط تابستان ناگهان موزز، کلاغ سیاه، بعد از یک غیبت چندساله، باز سر و کله‎اش در مزرعه پیدا شد. او واقعا تغییری نکرده بود، هنوز هیچ‎ کاری انجام نمی‎داد و به همان شکل همیشگی درباره‎ی کوهستان شوگرکندی صحبت می‎کرد. او در جای بلندی روی کنده درختی می‎نشست، بال‎های سیاهش را بههم می‎زد و تا هر ساعتی که کسی بود که به او گوش کند، حرف می‎زد. او در حالی‎که با منقار بزرگش به آسمان اشاره می‎کرد، با لحنی رسمی  می‎گفت: آن بالا، رفقا، آن بالا، درست در سمت دیگر آن ابر سیاه که می‎توانید ببینیدش، کوهستان شوگرکندی قرار دارد، آن سرزمین شادی که ما حیوانات بیچاره باید آن‎جا، برای همیشه، فارغ از رنج‏های کار و زحمت‎هایمان، استراحت کنیم. او حتا ادعا کرد که در یکی از پروازهای مرتفع‎ترش، آن‎جا بوده و مزارع دائمی شبدر و پرچین‎هایی که روی آن‎ها شیرینی و کیک‎ می‎روییده را، دیده است. بسیاری از حیوانات حرف‎های او را باور می‎کردند. دلیل‎شان این بود که زندگی فعلی آن‎ها، سرشار از گرسنگی و زحمت بود. آیا این‎که حتما یک دنیای بهتر جای دیگری وجود داشته باشد، درست و منصفانه نبود؟ چیزی که درکش سخت بود طرز برخورد خوک‎ها با موزز بود. آن‎ها با تحقیر و استهزا اعلام می‎کردند که داستان‎های موزز در مورد کوهستان شوگرکندی دروغ است، با این وجود به او اجازه می‎دادند که در مزرعه بماند، بدون کار کردن، با سهمیهی روزانه یک پیمانه آب‎جو.

 

+ فکر می‎کنم، خواندن مزرعه‎ی حیواناتِ جورج اورول، هر پنج سال یک‎بار، برای هر کسی لازم است!

+ اولین کتاب زبان اصلی (و بیشتر از صدصفحه‎ای) که تمامش کردم! همه‎ی تجربه‎های قبلیام نیمه‎کاره رها شده بودند. یادم باشد از یکی از تجربه‎های آغاز نشده‎ام، یک عکس بگذارم.

+ اولین بار، مزرعه‎ی حیوانات را توی هفت‎سالگی خوانده بودم. کتاب از کتابخانه‎ی پربارِ آقای همسایه، به کتاب‎های پسر هفت‎ساله‎اش (اولین دلبستگی زندگی من! :دی) و از آن‎جا به مبادلات کتابی ما راه یافته بود! البته این، بعد از تجربه‎ی جین‎ایر خواندنم توی هفت‎سالگی بود. آن پنج‎سالِ ابتداییِ به‎طور رسمی «باسواد شدن»ِ من، پربارترین سال‎های کتاب‎خوانی‎ام هم بودند. خیلی خیلی پر بار. سال‎هایی که ذهن من را ساختند. همان ذهنی که در تمام سال‎های بعدی، تا حالا، زندگی من را شکل داده‎است. گفته بودم که کلیدر را هم توی دوران دبستان خوانده بودم؟ و چی همه کتاب از ادبیات کلاسیکِ جهان... سال‎های بی‎انتخاب کتاب خواندن... سال‎های هر چه کتابِ در دسترس را خواندن...

 

* همان مشهورترین جمله‎ی کتاب: همه‎ی حیوانات با هم برابرند، ولی برخی برابرترند.


نظرات (۳)

لیلی
جین ایر؟ ٧ سالگی؟خدا قوت:)
من هنوز اون کتاب به دور از اجتمع خشمگین زبان اصلیم رو جرئت نکردم برم سرش://

پاسخ:
شهرزاد :))
چون شاید یه عده یادشون باشه که جین ایر اولین رمانی بوده که خوندم، توی هفت‎سالگی، توضیح دادم :)

چرا نخوندیش! عزمت رو جزم کرده بودی که!

البته من این‎قدر از این عزم‎ها جزم کردم و هیچ کاری نکردم که! :)) :|

اولین کتاب که از جورج اورول خوندم 1984 بود و چون دوستش داشتم دنبال کارهای دیگه اش گشتم و رسیدم به مزرعه حیوانات.خیلی ساله پیش بود. از فضای کتاب دور بودم و این پست یادآور خوبی شد.

اولین رمان غیر ایرانی که خوندم ! بین 3 اسم درگیرم . پر , میدل مارچ یا بلندی های بادگیر!

اولین قصه ایرانی هم 2 اسم یادمه. کدو قل قله زن یا بز بز قندی :)))
پاسخ:
من مزرعه‎ی حیوانات رو خوندم و سال‎ها بعد 1984 رو. و البته با این‎که هر دوشون خیلی خوب و عجیب و هولناک بودند، کتاب دیگه‎ای ازش نخوندم. البته خوندنِ کتاب‎های دیگه‎ش توی برنامه‎م هست از جمله آس و پاس در پاریس و لندن.

بلندی‎های بادگیر که حرفی درش نیست. یکی از شاهکارهای کلاسیک جهان و... (بار اولِ خوندنش از بس کم سن بودم از هیت‎کلیف می‎ترسیدم (همون احساسی که به رت باتلر داشتم، یک کمی تلطیف‎شده‎تر :)) ) ولی بار دوم هر دوشون رو دوست داشتم. هیت‎کلیف و رت باتلر (البته که این کجا و اون کجا!)
ولی از پر متنفر بودم (شاید چون توی بچگیم خیلی اخلاق‎گرا بودم :))) ) و هستم.
ولی میدل‎مارچ... چرا رمان به این جذابی این‎قدر کم خونده شده توی ایران و کم مطرح شده؟ (البته این یکی رو توی نوجوانی خوندم. خیلی بعد از اون دو تای دیگه. شاید برای همین بی‎صبرانه منتظر شکوفا شدنِ عشق بین ویل لادیزلا و دورتا بروک بودم!)... «چیزهایی که آدم‎ها رو از هم جدا می‎کنند، از طاعون بدترند!»


:))
رمان ایرانی کم‎تر دور و بر من بود. شاید برای همین، با وجود همه‎ی مطالعات جدیم، تا سال‎های آخر دبستان همین‎جور چشمم مشتاقانه دنبال این کتاب‎های مناسب سنم هم بود! :)) توی ده شلمرود...
هوم (اعتراف) من توی دوره‎ی دبستان دو سه تا قصه نوشتم و جایزه هم بردم به خاطرش؛ خوکی که الاغ‎سواری کرد و یکی که درباره‎ی یک مورچه بود و... اون یکیش قصه‎ی یک پرنده‎ی عجیبِ تنها بود! :دی.

+ من چرا این‎قدر حرف می‎زنم؟! بیشتر از کامنت جواب می‎دم! :))
هیت کلیف از اولین صفحات آمدنش در کتاب برای من جذاب بود . همیشه عاشق قهرمان های بایرونی میشم :) در مقایسه با هیت کلیف , دارسی هیچ جذابیتی برای من نداره. اسم هایی مثل اسنیپ هری پاتر یا تونی استارک آیرون من و ادوارد راچستر جین ایر 3> 3>

وقتی میدل مارچ رو عنوان میکنم جایی , خیلی کم هستند تعداد آدم هایی که خوندن یا دوستش داشتند! در کتاب فروشی ها هم کم تر دیده میشه . یه کتاب دیگه هم از جرج الیوت خوندم به اسم دنیل دروندا , میدل مارچ رو بیشتر دوست داشتم. دکتر لید گیت - اسمش رو درست گفتم! - رو دوست داشتم و ویل و دوروتا که دیگه لازم به گفتن نیست. سریالی هم که bbc ساخت قشنگ بود .

نوشتن ... من و قدرت تخیلم در تمام دوران جدا ناپذیر بودیم. بیشتر داستان هایی که در کودکی خوندم رو در دبستان بر اساس تصور خودم ادامه دادم و همیشه چیزی تخیلی و طنز میشد . تحسین نشدم بابتش . معلم جدی داشتم در کلاس سوم دبستان که گفت چرا داستان های خوب رو خراب میکنی یا چرا داستان واقعی نمی نویسی ! نوشته های کودکیم از اون زمان بعد تو کشو خاک خورد  .تا اینکه آلیس رو پیدا کردم و دیدم دنیای فانتزی ها و تخیل چه زیباست . شاید به همین خاطر تیم برتون رو خیلی دوست دارم . دنیای تیم برتون برای من ترکیبی از 3 دنیای دیگه ست . دنیای لطیف و شاعرانه سهراب سپهری + دنیای تیره و ترسناک ادگار آلن پو + دنیای فانتزی , ماجراجویانه و گاهی معصوم و طنز رولد دال . تیم برتون وقتی آلیس در سرزمین عجایب رو به تصویر کشید یکی از آرزوهای من رو برآورده کرد . هرچند ترجیح میدادم آلیس کم سن تری ببینم. و ادوارد دست قیچی که اولین بار در شبکه ای ترک زبان دیدمش . بچه بودم یادش بخیر , چه داستان ها که از زبان ادوارد ننوشتم . شبه ماشینی که از همه آدم های داستان انسان تر بود . در تمام لیست های پیشنهادی به دوستان از فیلم هایی که باید تماشا کرد میدم , در کنار فیلم های تارکفسکی , برگمان , وایلدر , تروفو , گودارد , فلینی , هیچکاک , اسکورسیزی و ... ادوارد دست قیچی هم هست .

من هم ناخواسته پرا کنده و زیاد حرف میزنم :))) باور کن ناخواسته ست ;)
پاسخ:
البته، من عاشق دارسی هم هستم! هر چند کلا خیلی کم جسور بود (وای چقدر یهویی دلم غرور و تعصب و دارسی‎هاش رو خواست! :دی)، همچنین پرفسور اسنیپ و راچستر و... آیرون من رو هم (خوندنی هست یا همون دیدنیه؟ :)) ) به هر حال ندیدم، نخوندم!

آره. میدل مارچ رو خیلی کم خوندن. البته مدت‎های مدیدی هم، شاید به خاطر همین تقاضای کم، تجدید چاپ نمی‎شد. چند سال پیش، شاید شش هفت سال پیش، توی انقلاب یکی باقی مونده از چاپ‎های گذشته‎ش رو پیدا کردم و با ذوق خریدمش، البته فکر کنم یک بار هم لای کتاب رو باز نکردم. فکر کنم بعد دنیای نو دوباره چاپش کرد البته. از اسم دکتره، گیتش رو یادمه! یه دختر و پسر هم بودن... دختره خوشگل نبود و پسره خوشگل بود... اون دو تا رو هم دوست داشتم.
از جورج الیوت آسیاب کنار فلوس رو هم دارم که با طیب خاطر به اولین کسی که بخوادش تقدیم می‎کنم! بس که دوستش ندارم! :))) دنیل درودا رو نخوندم.
سریال BBC، من وقتی شبکه چهار نشونش می‎داد، اواخرش رو دیدم. همه‎ش هم منتظر بودم دوباره پخش بشه و از اول ببینمش. اون موقع این جوری دانلود و... این‎ها نبود. الان یادش افتادم! ببینم می‎شه پیداش کرد؟ (کلا مینی‎سریال‎های BBC، چندتایی که دیدم خیلی خوب بودن)

همه‎ی زندگیم در حال تخیل بودم و زندگیم پر هست از قصه‎ها و رمان‎های ناتمام و چندتایی تمام‎شده. هر شب، برای خواهر کوچیکم از این داستان‎هایی که از خودم در می‎آوردم تعریف می‎کردم و... چقدر هم دوست داشت. تا قبل از شاید... (که کلا از وجودش بی‎خبره) هر چی داستان می‎نوشتم، کامل‎شده یا ناتمام، خونده بود.

تیم‎برتون... جدا از آثارش، که این آخری‎ها رو کم‎تر از آثار دوره‎های جوون‎ترش دوست دارم، خودش هم برام شخصیت خیلی جذابی هست. انگار مال یک دنیای دیگه هست...


وارد بحث لیست‎های پیشنهادی نشم! وگرنه این‎جا جا کم می‎یاد برای نوشتن و تا شب باید بنویسم (کلا من از لیست پیشنهادی می‎ترسم. می‎ترسم از همه‎ی اون خیلی خوب‎هایی که ممکنه جا بیفتند و توی لحظه به ذهنم نیان... همیشه ته همه‎ی لیست‎ها رو هم باز می‎ذارم!)


بله! باور می‎کنم ناخواسته هست! من خودم مبتلا هستم بهش! :))
البته من معمولا کم حرفم، مگر این‎که به کسی بر بخورم که... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی