ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم *
وارد بستر شدهاید. در میان اشیایی که میشناسید، میان ملحفهها و پتوهایی که پر از بوها و خاطرههاتان است، جای گرفتهاید. سرتان نرمی آشنای بالشتتان را یافته است. به پهلو برگشتهاید، پاهاتان را به شکم چسبانیده، گردن را به جلو خم کردهاید، خنکای بالشت صورتتان را خنک کرده است: اندکی بعد خوابتان خواهد برد و در میان تاریکی، همه را و همه چیز را فراموش خواهید کرد.
همه را فراموش خواهید کرد: قدرت بیرحم آنانی را که برتر از شمایند، آن سخنان
بیملاحظه گفتهشده را، حماقتها را، کارهایی را که سرانجام ندادهاید، بیشعوری
را، اهانت را، ناحقی را، بیتوجهی را، آنانی را که به شما تهمت زدهاند و خواهند
زد، بیپولیتان را، زمانی را که به سرعت میگذرد، زمانی را که تکان نمیخورد، چیزهایی
را که به آنها نرسیدید، تنهاییتان را، شرمساریتان را، شکستهاتان را،
درماندگیتان را، اوضاع اندوهبارتان را، بدبختیها را، همهی بدبختیها را، همه را
اندکی بعد فراموش خواهید کرد. خوشحال از اینکه فراموش خواهید کرد، منتظرید.
+ نمیتوانید بخوابید ـ اورهان پاموک
* سعدی