هوای باغ نکردیم و دورِ باغ گذشت*
پارسال یکی از همین روزهای اردیبهشت بود. از زیر درخت توت رد شدم. گفتم: سلام. چقدر خوشگل شدی! سال بعد دوباره زیبا میشی. چه من باشم. چه نباشم.
دیروز دوباره دیدمش. توتهایش گل انداخته بودند. من بودم، اما نخواستم دوباره همان جملهی تکراری را بگویم. به خودم گفتم: ریحان برو. راه برو. در اردیبهشتی که تو هستی. در اردیبهشتی که الهام نیست. که رضا نیست. که عباس نیست. که عمو نیست. که هما نیست. به جای همهی آنها راه برو. بعد از کوچه پس کوچههای مرزداران تا آریاشهر و ستارخان و دوباره تا خانه، همینطور راه رفتم. سال بعد درخت توت دوباره زیبا میشود اگر من به اندازهی کافی راه بروم. مردههای زیادی در من هستند که باید سهمشان را از اردیبهشت بگیرند. موبایلم را خاموش کنم، وبلاگم را به حال خودش بگذارم. این یک ماه را فقط، این یک ماه را طوری زندگی کنم که وقتی تمام شد نتوانم بگویم هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت.
یادداشتی از «ریحان ریحانی»
+ اردیبهشتهایتان را هدر ندهید.
پ. ن.: این یادداشت را پارسال، پایان اردیبهشت توی سطر هفتم بلاگاسکای گذاشته بودم. همان موقعی که درهای بلاگفا بسته شده بود و...
پارسال چقدر سرشار بودم از اردیبهشت... و چقدر جایی برای نوشتن نبود. امسال که هست، اگر باز سرشار شدم از این زیباترین ماهِ سال، شاید... شد که بنویسم از همهی حسهای خوبِ این ماه.
خدا را شکر که این اردیبهشت، همراه است با باران و طراوت و هوایی معرکه و با عیدی آغاز شده که اینقدر برای من عزیز هست.
پ. ن. 2: معرکه همیشه توی دایرهی لغاتم بوده. جزو کلماتی که جایگزینی برایشان نداشتهام برای توصیفِ همهی «معرکه»ها. این معرکه، از دایرهی لغات خودم بود که به زبانِ مهران شایگان هم آمد. اما، از همان وقتیکه مهرانِ شایگان با معرکه خطاب کردنِ سارا او را بیشتر به سرزمین افسانههای پریان و رویاهای عاشقانه هل داد، معرکههایم من را یادِ او میاندازند و حالِ خوبِ آن شبِ انقلاب و به یادِ سارا...
راستی... اردیبهشت بود آن شب هم.
پ. ن. 3: تکرار میکنم: این یک ماه را فقط، این یک ماه را طوری زندگی کنیم
که وقتی تمام شد نتوانیم بگوییم هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت.
پ.ن. 4: دیدید چطور این «تکرار میکنم»ها، اضافه شد به فرهنگ اصطلاحاتِ پر از بار معناییمان و به فرهنگِ اصطلاحاتِ نویدبخش و پیروزیبخشمان؟ دیدید چطور یکهویی آمد و شد بخشی از خاطرهی خوشِ جمعیمان؟ دیدید که چهکار کرد؟ دیدید که همین دو کلمهی ساده، چه قدرتی پیدا کردند؟ تبدیل به چه موجی شدند و... چه...
پ. ن. 5: مانع اگر نشوم، همینطور این پینوشتها زیاد خواهند شد. گفته بودم که بیشتر از خودِ مطلب، پینوشتها را دوست دارم؟ انگار همیشه اینها اصل هستند و متنِ مثلا اصلی، فقط بهانهای بوده برای نوشته شدنِ اینها.
پ. ن. 6: شب بهخیر و عید و روز پدر مبارک... و اردیبهشت هم.
* منصور اوجی