سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

Wanted *

دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۰۸ ب.ظ

مهسایی بود که... توی یک دوره‎ای کلی گپِ دوست‎‌داشتنی زدیم توی وبلاگ با هم... که کلی هم کتاب خونده بود و فیلم دیده بود، و اصلا نمی‎دونم کی بود و از کجا رسیده بود به سطر هفتم (چرا ازش نپرسیده بودم؟! (البته فکر کنم یه جورایی می‎دونم چرا نپرسیده بودم))... و نمی‎دونم چرا من رو یک جورایی یادِ لی‎لیِ باران می‎نداخت...، هست؟ (این جمله‎ی عجیب و غریبیه که فقط خودِ مهسا اگه بخونه می‎فهمدش، چون هیچ نشونه‎ای نداره این مهسا که بگم کسی با این مشخصات می‎شناسدش یا نه! و برای همین مدت‎ها پرسیدنِ این سوال رو ـ‌چون نمی‎دونستم چطور باید پرسیدـ به تعویق انداخته بودم! هر چند، مثلا سراغِ اون قصه‎ی نیمه‎کاره رو هم که گرفتم که کلی نشونه‎ی آشکار داشت، هیچ‎کس سراغی ازش نداشت یا حتا اسمش رو هم نمی‎دونست، جز یگانه که مطمئنم کرد نویسنده‎ش ترانه‎نامی بود!)

* همین‎جوریا! Just for knowing

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۸/۱۵
لیلی

نظرات (۵)

سلام، هستم :) 
پاسخ:
اِ! سلام!
کجایی من این‌قدر دنبالت گشتم؟
Wanted من رو یاد دالتون ها انداخت :) بعد یاد پزشک دهکده ... و بعد هم یاد westworld و چند پست بالاتر رو دیدم که بله، تو هم :) 
پاسخ:
نمی‌دونم من رو اول یاد چی می‌ندازه، ولی بین اینا احتمال دالتون‌ها بیشتره :))
نبودم ، اما برگشتم :)

حالا دوباره هم اینجا هستم و هم تو کانال ها ... چه قدر خوشحالم برای چشم هایی که شاید رو تازه شروع کردند :) برای من بهار ٢ سال پیش بود ... برای همه فاصله ٩٥ تا ٩٧ (به واسطه مصائبش)٢٠ ساله به نظر میرسه یا فقط برای من؟!!


لذت میبرم از قلمت، که (با وجود تموم سیاهی ها) بوی تفکر آگاه ، مقاومت و امید رو میده ... 


در جستجو ... رو تموم کردی. باید بگم چه خوب یا خوشحالم، اما فکر کنم دلت پایانش رو نمیخواست!؟ 
یک روزی من هم ... شروع میکنم، حتما. وقتی که تمام شد نه ، لا به لای سطرها و در جریان بودنش نوشته هایت رو میخونم و درباره ی در جستجوی زمان از دست رفته حرف خواهیم زد. باشه؟


پاسخ:
خوش اومدی :)

فکر می‌کردم توی 98یا بودی. یک بار فکر کردم پشتِ کدوم یکی از اون آی‌دی‌ها بودی؟ :))
امیدوارم بعد از این، فاصله‌ی 97 تا هر سالی، همه چیز خوب باشه.

مرسی از لطفت.


جستجو...
مثل سریالی که خیلی دوستش داری و مشتاقِ رسیدنش به انتها باشی و بعد که تموم شد پشیمون بشی و هی دلت تنگ بشه و هی غبطه بخوری به حالِ اونایی که ندیدنش و از اول قراره شروعش کنن.
جستجو برام چنین حالی داشت. در عینِ این‌که ممکنه اون سریال رو فراموش کنم، ولی جستجو رو نه. کلا علاقه‌ی من به کلمات بیشتر از تصاویره، به کتاب بیشتر از فیلم (در عینِ این‌که من عاشق فیلم دیدنم، ولی عشقم به اون یکی نگفتنیه!) و جستجو هم که جستجو هست دیگه!

از اونا که هی با خودت می‌گی وه! چطور این رو نوشته. چقدر حرفِ دلِ منه. وای! چه موقعیتِ آشنایی و خیلی از اون موقعیت‌های آشنا برای توی ساکنِ ایرانِ قرن بیست و یک که قاعدتا نباید ربط زیادی داشته باشه با یک پاریسیِ ابتدای قرنِ بیستم، از اون موقعیت‌هان که از فرطِ بدیهی بودن حتا به نظرت این‌که بشه این‌قدر بهشون پرداخت هم عجیبه!

کلا عجیبه. حتما بخونش. و غرقِ تحسین شو.
و البته، یک جاهاییش توی گلِ کسالتش گیر خواهی کرد! :))

دو سه روز پیش یک جایی گفتم یک جاهایی واقعا دلم می‌خواست بزنمش! از فرطِ کسالت‌بار بودن و کش دادن به چیزی، یک جاهایی (خیلی بیشتر) دلم می‌خواست بزنمش از بس خوب بود!


بیا و حتما بگو، از تجربه‌ی خوندنش، که امیدوارم خیلی زود باشه.
:)

آی دی من یکی از خاموش ترین ها بود تو 98ia فکر کنم
الهی آمین...

حتما میخونم و میام و میگم از تموم این حس ها... 
پاسخ:
یک لحظه فکر کردم این «الهی آمین...» آی‌دی‌ت بوده توی 98یا :))

نه دیگه خیلی یونیک میشدم :)))
پاسخ:
آره:))

و مرسی برای لینک و پیشنهاد جدید :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی