سایهی واژههایم همیشه بر سر اندوه توست. *
... از این جابهجایی هیچ خوشم نمیآمد چون در پاریس با دختری بودم که در خانهی کوچکی که اجاره کرده بودم میخوابید. همچون کسان دیگری که به عطرِ جنگل یا زمزمهی یک دریاچه نیاز دارند، من به خواب او در کنارم و روزها به همراهی همیشگیاش در اتومبیلم نیاز داشتم. چون هر چقدر هم که عشقی فراموش شود میتواند شکل عشق بعد از خودش را تعیین کند. حتا در درون عشق پیش هم عادتهای هر روزهای بوده که منشاءشان را به یاد نمیآوردهایم. دلشورهی روز اولی آدم را واداشته که چیزهایی را از ته دل آرزو کند و سپس آنها را همچون رسومی که دلیلشان دیگر فراموش شده به صورت عادتهای ثابتی درآورد: رساندنِ دلدار به خانهاش با اتومبیل، یا سکونتش در خانهی خودت، یا حضور خودت یا کس دیگری که به او اعتماد داری در همهی بیرون رفتنها و گردشهای او: همهی عادتهایی که پنداری شاهراههای یک شکلیاند که عشقت هر روزه از آنها میگذرد و در گذشته در گدازشِ آتشفشانیِ حال و هیجانی سوزان ذوب شده و شکل گرفتهاند. اما این عادتها پس از زنی که دوست میداری، حتا پس از خاطرهی او، همچنان باقی میمانند. شکلِ ثابتِ اگر نه همهی عشقهای آدم. دستکم برخی از آنها میشوند که با هم در تناوباند. بدینگونه خانهی من، به یادِ آلبرتینِ فراموششده، خواستار حضورِ معشوقهی کنونیام شده بود که از چشم مهمانانم پنهانش نگه میداشتم و زندگیام را چنان که آلبرتین در گذشته پر میکرد.
+ در جستجوی زمانِ ازدسترفته – پروست
* نیلوفر لاریپور