...
اولین یادداشتهایی از جستجوی سطرِ هفتم در سالِ نودوشش!
* اشتباه میکرد. اما عذرش کاملا پذیرفتنی بود، زیرا واقعیت با آنکه ضروری است یکسره قابل پیشبینی نیست، و کسانی که نکتهی دقیقی را دربارهی زندگی آدمِ دیگری میشنوند بیدرنگ از آن نتیجههایی میگیرند که وجود ندارد و در آنچه تازه دریافتهاند توجیه چیزهایی را میبینند که هیچ ربطی به آن ندارد.
* زندگی، اگر بخواهد باز یک بارِ دیگر آدمی را از رنجی آزاد کند که ناگزیر مینموده است، این را در شرایطی چنان متفاوت، و گاه تا آن حد متضاد میکند که تصور یکسان بودنِ لطفهایش تقریبا کفرآمیز جلوه میکند!
* آنقدر دوستش داشتم که در برابرِ بدسلیقگیاش در زمینهی موسیقی فقط خوشدلانه لبخندی میزدم.
* با این همه و حتا با چشمپوشی از مسألهی مصلحت، فکر میکنم که آلبرتین مایهی ستوهِ مادرم میشد که از کومبره، از عمه لئونی و از همهی خویشاوندانش عادت به انواعی از نظم را به ارث برده بود که دوستِ من حتا روحش از آنها خبر نداشت.
* حقیقت آنقدر
برای خودِ آدم تغییر میکند که دیگران به زحمت از آن سر در میآورند.
اسیر ـ مارسل پروست