سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

قطار

چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۴ ق.ظ

قطاری که به سمتِ مشهد می‎رفت... آن شبِ بهاریِ سال‎هایِ ـ انگار ـ خیلی دور...



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۱۸
لیلی

نظرات (۴)

سلام 
لیلی 
بسته ت را امروز پست کردم .
ببخش که دیر شد .
از رسیدنش با خبرم‌کن .
قربانت  رفیق .
پاسخ:
سلام

بی صبرانه منتظر رسیدنش هستم!
همین که رسید و دریافتش کردم، خبرت می کنم صبوحا :)
سلام 
لیلی 
بسته ت را امروز پست کردم .
ببخش که دیر شد .
از رسیدنش با خبرم‌کن .
قربانت  رفیق .
پاسخ:
:)
سلام 
نکند نامه من مشمول خانه تکانی آخر سال اداره پست شود و نرسد رفیق ؟
تا دیروز باید می رسید دستت .
هر چند به من گفتند بیست و‌چهارساعته میرسد اما آموخته ام به قول آخر اسفندی هیچ کس و هیچ‌کجا نمی شود دل بست .
بس که شلوغ و عزیز است این روزها .
ممنون که‌ خبرم می کنی رفیق .



پاسخ:
سلام صبوحا

نه! اشکال از بدقولی یا خونه تکونی آخرِ سال اداره ی پست نیست! اشکال از نامه رسونِ دومه که توی این موقعیت رفته بوده مرخصی! وقتی گفتی پست کردی، دلم خوش بود که حتما چند روزی طول می کشه و تا رسیدنش، اون یکی هم می رسه! :))
امروز برگشته و بسته رو هم البته گرفته. ولی باز راهی شده! تا فردا عصر که دست من به نامه ی تو برسه! می بینی؟ انگار گزینه ی دوم بهتر بود!

به قولِ شهرزادمون، گاهی چیزها اون طور پیش نمی ره که ما فکر می کنیم؟ (نقلِ به مضمون!)


در شلوغی و عزیزی این روزها که، هیچ حرفی نیست ولی، گاهی مثل امسال، یک ترس و دلهره ای توی وجودم می افته که دلم می خواد هر چی زودتر سال تحویل بشه... مثل امسالی که با این همه رفتن های نامنتظر مواجه بود... که تحویل بشه که نکنه خدای نکرده این سالِ پر از رفتن، گزندی به عزیزانم بزنه... یک چنین چیزی... یک چنین دلهره ای... ترسه دیگه، کاریش هم نمی شه کرد وقتی که عقلِ سلیم می دونه که این چیزها ربطی به سال و روز و ساعت ندارند...

برات بهترین ها رو آرزو می کنم، این آخر سالی. همه ی آرزوها که نباید با شروع اتفاق بیفتند.

* وسطِ همه ی این شلوغی ها، لپ تاپم هم وحشتناک ویروسی شده! فکر کن!
لیلی جان جان

میدونی بعضی ادما عجیب تو یاد ادم میمونن وقتی دلتنگشونی دستت به هیچ جا بند نیستاون موقع است که میشینی نوشته های قبلی اون ادمو میخونی و باز وجودت درونت پر از حسای خوب میشه.... شمام جزهمون دسته ای ...خیلی خیلی خوشالم که پیدات کردم ....
پاسخ:
مرسی فرزانه جون... با اون دو تا کلاهِ آشنای اول و آخرِ اسمت! :)
خیلی لطف داری عزیزم.

کلی خاطره دارم ازت دختر. «شما» و این قدر دور نبودم توی اون خاطره ها!

منم خوشحالم که پیدا شدی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی