سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

مشقت‎های عشق *

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ق.ظ

همین که تنها شدیم و به راهرو پا گذاشتیم آلبرتین به من گفت: «برای چه با من درافتاده‎اید؟» آیا درشتی‎ام با او برای خودم هم دردناک بود؟ آیا فقط نیرنگی ناخودآگاه نبود که به کار می‎بردم تا دوستم در برابرِ من ناگزیر از رفتارِ ترس‎آلود و التماس‎آمیزی شود که به من امکان دهد از او سوال کنم، و شاید سرانجام بفهمم کدام‎یک از دو حدسی که از مدت‎ها پیش درباره‎اش می‎زنم درست است؟ هر چه بود با شنیدن آن سوالش ناگهان دستخوشِ خوشحالی کسی شدم که پس از مدت‎ها به هدفی دلخواه دست یافته باشد.

*

گو این‎که با این گونه تاکید گذاشتن بر سردیِ عواطفم با آلبرتین، به دلیلِ یک وضعیت و یک هدفِ خاص، کاری جز حساس‎تر کردن و تشدیدِ آن تناوبِ دوزمانه‎ای نمی‎کردم که عشق نزدِ همه‎ی کسانی دارد که بیش از حد به خود شک دارند، و باور نمی‎توانند کرد که زنی هرگز دوستشان بدارد، و خود نیز بتوانند او را به راستی دوست بدارند. اینان خود را خوب می‎شناسند و می‎دانند که درباره‎ی زنانی هر چه با هم متفاوت‎تر، امیدها و دلشوره‎های یکسانی حس کرده‎اند، خیال‎های یکسانی در سر پرویده‎اند، جمله‎های یکسانی به زبان آورده‎اند، و در نتیجه فهمیده‎اند که احساس‎ها و کارهایشان ربطِ ضروری و تنگاتنگی با دلدار ندارد، بلکه از کنارِ او می‎گذرد، ترشحی از آن‎ها به او می‎رسد، او را در برمی‎گیرد، هم آن چنان که موج‎ها با صخره‎ها می‎کنند، و حسِ تزلزلِ خودشان بیش از پیش بر این بدگمانی دامن می‎زند که زنی که بسیار آرزو دارند عاشق‎شان باشد، دوستشان ندارد. از آن‎جا که دلدار چیزی جز حادثهی ساده‎ای نیست که بر سر راهِ فورانِ تمناهای ما قرار می‎گیرد، به چه دلیل باید دستِ قضا چنان کند که خودِ ما هدفِ تمناهایی باشیم که او دارد؟ از این رو، در عین نیازمان به این که همه‎ی این عواطف را نثارِ دلدار کنیم، (عواطفِ عشقی که بس ویژه و بسیار متفاوت با عواطفِ ساده‎ی انسانی‎اند که همنوع در ما می‎انگیزد)، پس از برداشتنِ گامی به سوی او، و اعتراف به همه‎ی مهر و همه‎ی امیدهایی که به او داریم، بی‎درنگ می‎ترسیم که مبادا او را خوش نیاییم، و نیز شرمنده می‎شویم از این حس که زبانی که با او به کار بردیم برای شخصِ او شکل نگرفته و برای کسانِ دیگری به کار رفته است و خواهد رفت، شرمنده از این حس که اگر دوستمان داشته باشد نمی‎تواند زبان‎مان را بفهمد، و در این صورت با او با بی‎ظرافتی و بی‎پرواییِ آدمِ گنده‎گویی سخن گفته‎ایم که در گفتگو با نادانان جمله‎های پیچیدهای می‎گوید که در نمی‎یابند، و این ترس و این شرمندگی موج مخالفی، جریانِ عکسی برمی‎انگیزد، این نیاز را می‎انگیزد که ولو با عقب‎نشینی، با پس گرفتنِ قاطعانه‎ی محبتی که پیش‎تر به آن اعتراف کردهایم، درباره دست به تعرض بزنیم و احترام و سلطه‎ی خود را دوباره به کرسی بنشانیم؛ این تناوبِ دوهنگامه را در دوره‌های مختلفِ یک عشقِ واحد، در همه‎ی دوره‎های مشابهِ عشق‎های همسان، و نزدِ همه‎ی کسانی می‎توان دید که خودکاوی‎شان بیشتر از خودستایی‎شان است. با این همه، اگر در چیزهایی که داشتم به آلبرتین می‎گفتم این آهنگِ متناوب حادتر و شدیدتر از معمول بود تنها به این خاطر بود که بتوانم با شتاب و نیروی بیشتری به آهنگِ مخالفِ آن بپردازم که از مهرم به او دَم می‎‎زد.


+ در جستجوی زمانِ ازدست‎رفته - مارسل پروست

 

* داستانِ کوتاهی از کلر دیویس


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی