سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

بدون شرح...

پنجشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ب.ظ

پرده‎ها را کنار زده‎ایم و آفتاب پخش شده تا وسطِ هال. آفتابِ خوش‎رنگ و گرمابخش، وسطِ زمستان. سکوتِ خانه را گاهی گفتگوی کوتاه‎مان می‎شکند. لیوانی آویشنِ دمکرده را با عسل و آبلیمو مخلوط کردم و آمدم نشستم پای لپ‎تاپ، وسط آفتابِ پخششده توی هال. حالِ خوشی داشتم. خیلی خوش. حالِ خوشِ روز تعطیل و ذوقِ آفتابِ وسط زمستان و... توی ذهنم بود که الان وقتِ نوشتن نامه‎ایست که خیلی وقت است قرار است بنویسمش و مدام حواله‎اش می‎کردم به وقتی که حالم خوب باشد. وسطِ این خوشحالی لپ‎تاپ را باز کردم و به عادتِ همیشه، اول رفتم سراغِ خبرهای روز...

بغض گلویم را گرفت... اشک‎هایم جاری شدند... وای آتش‎نشان‎ها... وای امدادگرها... وای...

تمامِ خوشحالی‎ام، تمام شد.

وای از مردم... وای از موبایلها... وای از ما... وای از...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۳۰
لیلی

نظرات (۳)

رفیق جان :
می دانی که 
جهل نرم ترین بالشی که بشر زیر سر گذاشته و خوابیده است .بالشی که زیر سر مقام و مسئول است تا آن که پنهانی از عشق بازی مردم تا مرده در گور و بیمار محتضر فیلم و عکس می گیرد .

* چه ایامی بر ما می گذرد .
* تولد مرد خانه م بود دیشب که حتی یک لبخند به خود ندید ‌
* کی دوباره حالمان خوش میشود رفیق ؟ 



پاسخ:
لایک صبوحا.

امیدوارم زودتر حالِ همه مان خوب شود. خوبِ خوب.

بیچارهِ آقایِ همسرِ دوست...
کاش مثل خیلی از حیوانات حس همدردی داشتند!
پاسخ:
کاش...
خیلی در مورد این اتفاق تلخ صحبت کردیم و کماکان چیزی که تو ذهن من خیلی بولده اینه که چقدر ما مردم و مسؤلینی که بر ما حاکمن به هم میایم و برازنده ی همدیگه هستیم.

وای بر ما ...
پاسخ:
وای بر ما...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی