جانا سخن از زبان ما میگویی!
انگار یکی اومده دلیل و دورِ باطلِ شاید... ننوشتنِ من رو شرح داده! اینقدر دقیق! اینقدر خوب! حالا با یک کمی هم تخفیف.
*
شاید اگر عزمم کمتر جزم بود که دیگر دست به کار شوم، کوششی میکردم تا کار را بیدرنگ آغاز کنم. اما چون تصمیمم قطعی بود، و میتوانستم در کمتر از بیست و چهار ساعت (در چارچوبِ خالیِ روزِ آینده که همهچیز در آن به خوبی جا میگرفت چون من هنوز در آن نبودم) نیتم را بهراحتی به اجرا بگذارم، بهتر میدانستم شبی را که حالم خیلی خوش نبود برای شروع کار انتخاب نکنم، که متاسفانه، روزهای بعدش هم از آن مساعدتر نبودند. اما این فکرم منطقی بود. کودکانه است که کسی سالها صبر کرده باشد و تاخیری سهروزه را نپذیرد. از آنجا که مطمئن بودم که تا پسفردا چند صفحهای خواهم نوشت، دیگر دربارهی تصمیمم حتا یکی کلمه هم به پدر ومادرم نمیگفتم؛ دوستتر میداشتم چند ساعتی صبر کنم و آنگاه چند صفحهای از کارِ آغازشده را برای مادربزرگم ببرم تا خیالش راحت و دلگرم شود. بدبختانه، فردا آن روزِ بیرونی و پهناوری نبود که تبزده انتظارش را کشیده بودم. در پایانش، نتیجه فقط این بود که تنبلی من و نبرد ستوهآورم با برخی مانعهای درونی بیست و چهار ساعتِ دیگر کش یافته بود. و پس از چند روزی، چون طرحهایم به اجرا درنیامده بود، دیگر آن امید را که بیدرنگ و یکباره اجرا شود نداشتم، و همتی را هم که همهچیز را وقف آن کنم از دست داده بودم؛ دوباره شبها تا دیرگاه بیدار میماندم، چون دیگر این تصور قطعی را که فردا شروع کارم را خواهم دید نداشتم تا به خاطر آن ناگزیر زود به بستر بروم. برای آنکه دوباره خیز بردارم به چند روز آرامش نیاز داشتم، و در تنها باری که مادربزرگم جرأت کرد با لحنی مهربان و امیدباخته از من خرده بگیرد که: «پس این کارِت چه شد، دیگر حرفش را هم نمیزنی؟» از او دلگیر شدم، میدیدم که نتوانسته است ببیند که تصمیمم قطعی است، و با بیتابیای که حرف نابحقش در من میانگیزد و میل به آغازِ کار را از من میگیرد، دوباره و شاید برای زمانی طولانی اجرای آن را عقب میاندازد. خودش هم حس کرد که بدبینیاش ناآگاهانه با ارادهای رویارو شدهاست. پوزش خواست، دستپاچه به من گفت: «معذرت میخواهم، دیگر چیزی نمیگویم.» و برای اینکه دلسرد نشوم به من اطمینان داد که همین که حالم خوب شود شوقِ کار هم خودبهخود به سراغم میآید.
+ در سایهی دوشیزگان
شکوفا
پ. ن.: آدمای مثلِ من، تنبل توی نوشتن و سایر چیزها، شبیه شرحِ حالِ شماها نبود؟
پ. ن. 2: نه. بیانصافیه آوردنش توی پینوشت. این باید اصل خودِ یک پست باشه و به زودی خواهد بود.