سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

حسِ خالیِ عید...

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۱ ق.ظ

... لذتی که از تماشایش برده بودم به ویژه از آن رو نیاز به کامل شدن داشت که به پای آن ‎که نویدش را به خود داده بودم نمی‎رسید؛ از این رو، بی‎درنگ با همهی آن‎چه می‎توانست به آن دامن بزند یکی می‎شد...

... حس کردم که این دوستی تازه همانی است که بود، به همان‎گونه که میان سال‎های دیگر و سال‎های تازه‎ای که خواست ما، بی‎توانایی دستیابی به آن‎ها و عوض کردن‎شان،  به آن‎ها خودسرانه نام‎های دگرگونه می‎دهد، هیچ ورطه‎ای نیست.

... حس می‎کردم که این روز نمی‎داند که آن را روزِ عید می‎نامیم، و در شامگاه به گونه‎ای پایان می‎گیرد که برایم تازگی ندارد...

... به خانه برگشتم. اول ژانویه‎ی پیرمردانی را سپری کرده بودم که تفاوت این روزشان با جوانان نه از آن است که دیگر عیدی نمی‎گیرند، بل از این‎که دیگر سال نو را باور ندارند. من، عیدی‎ها گرفته بودم، اما نه آنی را که تنها همان می‎توانست مایه‎ی شادمانی‎ام باشد و آن نامه‎ای از ژیلبرت بود. با این همه من هنوز جوان بودم، چون توانسته بودم برایش نامه‎ای بنویسم و با سخت گفتن از رویاهای مهربانی یک‌سره‎ام امیدوار باشم که در او نیز مهری بیانگیزم. اندوهِ مردانِ پیرشده از این است که حتا به نوشتن چنین نامه‎هایی نمی‎اندیشند، چه به بیهودگی‎شان پی بردهاند.

... آرزوهای ما درهم می‎دوند و، در آشوب زندگی، کم‎تر خوشی‎ای است که درست با همان آرزویی که می‎طلبیدش جفت شود.

... زندگی پر از معجزه‎هایی است که دلدادگان همواره می‎توانند به آن امید ببندند.

... اصولا، درباره‎ی همه‎ی رویدادهایی که در زندگی و نشیب و فرازهایش به عشق مربوط می‎شوند، بهتر آن است که دربند فهمیدن نباشیم، چون حالت وصف‎ناپذیر و نامنتظرشان چنان است که پنداری از قانون‎هایی نه منطقی که جادویی پیروی میکنند.

 

+ در جستجوی زمانِ ازدست‎رفته - پروست


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی