سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

سکرآورترین رمان عشقی!

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

اما هنگامی‎که اودت به درو یا پیرفون می‎رفت ـ بی‎آن که، متاسفانه، به او اجازه دهد به‎طور ظاهرا اتفاقی به آن طرف‎ها برود، چون می‎گفت که «حالت خوشایندی نخواهد داشت» ـ سوان به سراغ سکرآورترین رمان عشقی، یعنی دفتر راهنمای راه‎آهن می‎رفت که به او نشان می‎داد در چه ساعتی در بعدازظهر، یا شب، یا حتا همان روز صبح! می‎توانست خودش را به او برساند. نشان می‎داد؟ بلکه بیشتر: اجازه می‎داد. چون هر چه باشد قطار و دفتر راهنمایش را که برای سگ‎ها نساخته بودند. اگر به وسیله‎ی چاپ به اطلاع همگان می‎رسانند که قطاری به مقصد پیرفون ساعت هشت صبح حرکت می‎کند و ساعت ده می‎رسد، یعنی که رفتن به پیرفون قانونا مجاز است و نیازی به اجازه‎ی اودت ندارد؛ و همچنین، این کار می‎تواند با هر انگیزه‎ی دیگری جز دیدار اودت انجام شود، همچنان که آدم‎هایی هم که او را نمی‎شناختند هر روزه این کار را می‎کردند و تعدادشان هم آن‎قدر بود که صرف می‎کرد قطارهایشان را به راه بیندازند.

اصلا، اگر او دلش می‎خواست به پیرفون برود، به اودت چه که جلویش را بگیرد! به راستی هم، حس می‎کرد که دلش می‎خواست، و حتا اگر هم اودت را نمی‎شناخت بدون شک به آن‎جا می‎رفت. مدت‎ها بود که می‎خواست با چگونگی کارهای نوسازی ویوله لودوک آشنا بشود. و در آن هوای به آن خوبی عجیب دلش می‎خواست در جنگل کومپینی گردشی بکند.

واقعا جای تاسف داشت که اودت تنها جایی را که او درست در همان روز دلش می‎خواست ببیند، ممنوع کرده بود. در همان روز!

+ جستجو - پروست

 

پ. ن.: اگر بدانید چقدر جلوی خودم را می‎گیرم که هی تکه‎های جستجویی را که تایپ می‎کنم (از میان آن همه‎ای که تایپ نمی‎کنم)، این‎جا نگذارم برای جلوگیری از لوث و «لوس» شدنِ قضیه! ولی گاهی واقعا حیفم می‎آید که شما را سهیم نکنم در لذتی که از خواندنش می‎برم. مثلا این‎جا، این‎طور که بلایی را که عشق و شیفتگی به سر آدم می‎آورد شرح می‎دهد؛ این‎طور مبسوط و کامل و ملموس. و این‎طور که پروست نشسته این طرف و از جایی به بعد قهرمانش را (سوان قهرمان اصلی کتاب نیست، ولی در این قسمت‎های کتاب شخصیت اصلی رمان است)، دست می‎اندازد، حتا نه چندان دلسوزانه مسخرهاش می‎کند، واقعا خواندنی‎ست. طنز پروست، این‎جور جاها، واقعا جذاب است. بس که ملموس و شیرین و خنده‎‎دار شرح داده است این موقعیتِ گریه‎داری را که سوان اسیرش شده‎است و نمی‎تواند و نمی‎خواهد که از آن خلاص شود. عشق و شیفتگی، این‎طور که پروست شرح داده، جدا که ناگوار است. خدا نصیب آدمِ نکند! اضطرابهای عاشقانه، آشفتگی‎ها، حسادت‎ها، بی‎قراری‎ها، حماقت‎ها، تصویرسازی‎ها، مونولوگ‎ها، افکار مسموم، کابوس‎ها، توهمات... معلول‎های عشقهای این‎چنینی‎اند.


نظرات (۲)

بلاخره تمومش کردم...
احساس میکنم با خواندنش بزرگ شدم واین حسیه که تا حالا تجربه نکرده بودم.

+بقیه نه ولی تکه هایی که تو می نویسی را دوست دارم زیاد❤
پاسخ:
منظورت جان شیفته هست دیگه؟
یا توی این چند وقت جستجو رو خوندی؟! :)

آره. جان شیفته جور خاصی بود. برای من متاثرکننده‎ترین بخشش، تاثیر اون مرگ روی بقیه بود. به نظر من، تلخ‎ترین مرگ بود توی رمان‎هایی که من تا حالا خونده بودم. به خاطر تاثیری که روی بقیه گذاشت و زندگیشون رو برای همیشه دگرگون کرد و اون حس خلائی که به جا گذاشت. جای خالی برای همیشه. مرگ الن، مامان اسکارلت هم مرگ تاثیرگذاری بود. خلاءش برای همیشه توی زندگی اسکارلت حس می‎شد و توی قصه. ولی این، انگار کل قصه بعد از مرگش، اختصاص داشت به خلاء اون آدم... برای من خیلی تلخ بود.


+ ❤❤❤❤❤❤❤

ای جان
یک درصد فکر کن منظورم جستجو بوده باشه😊

از یه جایی به بعد ناراحت بودم که داره تموم میشه. و چقدر تلخ بود واقعا...

یهویی انقدر دلم تنگت شد... اگه الان سایت بود یه پیام بلند بالا برات میفرستادم از همه ی این احساسات ضد و نقیضی که دچارش شدم... شدم سارای شاید... یه جورایی😔

+کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می داشت
نام کوچکی 
تا به جانش می خواندی،
تا به مهر آوازش می دادی،
همچو مرگ
که نام کوچک زندگی ست...
احمد شاملو

++❤❤❤

پاسخ:
آخه پای اون تعریف‎های من از جستجو گفته بودی، شک برانگیز بود! :))

*
یادمه وقتی می‎خوندمش، اون قدر مدت طولانی توش گیر کرده بودم، که دوست داشتم زودتر تموم بشه :)))
آخه اون موقع توی دوره‎ای بودم که خیلی خیلی زیاد کتاب می‎خوندم. یعنی وقتی توی خونه بودم، فقط کتاب می خوندم و کتابای کم تر قطور رو یکی دو روزه تموم می‎کردم. بعد فکر کن چه مدت طولانی‎ای، مخصوصا توی جلد اول جان شیفته گیر کرده بودم! توصیفش می‎کنم به باتلاق :)) آنت ریویری...

خوش به حال سارای شاید... که تو شدی مثل اون :)
اول از همه این‎که، چرا خوب اون پیام بلند بالا رو نمی‎فرستی همین جا؟! خیلی هم خوشحال می‎شم از خوندنش و دوست‎تر دارم.


ولی اگه این‎جا سختته، من اون ور هم هستم :)

+❤❤❤

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی