نظام پساتوتالیتر با خواستههایش فرد را گامبهگام و در پوششِ ایدئولوژی دنبال میکند. به همین دلیل زندگی در این نظام آکنده از فریبکاری و دروغ است. قدرتِ بوروکراسی، قدرت خلق نام میگیرد، به نام طبقهی کارگر، کارگران به بندگی میافتند؛ تحقیرِ کاملِ فرد، آزادی واقعی قلمداد میشود، محرومکردن از اطلاعات را، دسترسی به اطلاعات مینامند، دستکاری و جهتدادن به افکار عمومی را، نظارت مردم بر قدرت میخوانند، خودسریِ قدرت را احترام به نظام قضایی، سرکوبِ فرهنگ را تعالی آن، گسترش حوزهی نفوذ امپریالیستی را حمایت از ستمدیدگان، نبود آزادی بیان را عالیترین شکل آزادی، مسخرهبازی انتخاباتی را بالاترین نوع دموکراسی، ممنوعیت استقلال اندیشه را علمیترین جهانبینی، و اشغال کشور دیگر را کمک برادرانه مینامند. حاکمیت گرفتار دروغبافیهای خویش میشود و به همین دلیل، باید تاریخ گذشته را به طور مداوم جعل کند، او حال را جعل میکند، آینده را جعل میکند. دادههای آماری را جعل میکند. وانمود میکند که دستگاه پلیسی بسیار نیرومندی ندارد، به رعایت حقوق بشر تظاهر میکند. مدعی است که کسی را سرکوب نمیکند. وانمود میکند که از هیچکس هراسی ندارد. تظاهر به عدم تظاهر میکند.
اما فرد مجبور نیست همهی این فریبکاریها را باور کند. اما باید چنین وانمود کند که به این بازیها باور دارد و یا دستکم، ساکت باشد و تحمل کند و خود را با گردانندگانِ بازی موافق نشان دهد.
امّا این کار او را به زندگی کردن در دروغ وامیدارد.
او مجبور نیست دروغ را بپذیرد. کافی است که بپذیرد با دروغ و در دروغ زندگی کند. او با این کار، نظام را تقویت میکند، نظام را تکمیل میکند، آن را میسازد، او، اینک نظام است.
قدرت بیقدرتان ـ واسلاو هاول