...
سکانس n+1ام
فیلمی چند دقیقهای،
مربوط به بخشهایی از یک مسابقهی تلویزیونی در فضای مجازی پخش میشود و
عمق و میزان بیاطلاعی شرکتکنندگان مسابقه، نه فقط تاسف مجری که برای پنهان کردن
تاسفش هیچ تلاشی نمیکند (چرا باید بکند؟ آیا این نشان دادن تاسف بسیار پرمعناتر
از خندهها و شوخیهای مجری دیگر این برنامه در موردی مشابه نیست؟) که حیرت و تاسف
شمار زیادی از بینندگان این فیلم چند دقیقهای را برمیانگیزد.
سکانس n+2ام
همان مسابقه و اینبار، مجری
خندان و شوخِ مذکور؛ شرکتکنندگان مسابقه اینبار، تعدادی از هنرپیشههای تلویزیون
هستند. خانمهای هنرپیشهای که بعضیهایشان سابقهی طولانیای دارند (و البته کمیت
دلیلی بر کیفیت نیست. حتا وقتی که این کمیت سالهای کاری کسی باشد) و دستهجمعی، حتا
اسم فیلم صبحانه در تیفانی را نشنیدهاند و در نتیجه واضح است که نام هنرپیشهاش،
آدری هیپبورن را هم ندانند و در توجیه این نادانستگیشان (عذر بدتر از گناه) با
خنده و شوخی و مانند بچهها، از سختی! سوالاتی که برایشان طرح شده شاکی شوند و این
سوال را سختتر از بزقرمه بدانند! این ماجرا در مورد آدمهای معمولی نیست که خیلی
طبیعیست اگر فیلم صبحانه در تیفانی را نشناسند، بلکه در مورد کسانیست که
اسمشان، «هنرپیشه» است و معروفترین فیلمهای حرفهشان را نمیشناسند. هیچکدام
از آن جمع که کم هم نیستند!
سکانس n+3ام
یکی از همین هنرپیشههای
تلویزیونی که یکشبه، هنرپیشه شدهاند، در یک برنامهی تصویری اینترنتی، در مقابل
مجری قرار میگیرد و بعد از اینکه به خاطر نداشتنِ ایدئولوژی مشخص مورد انتقاد
ملایم مجری قرار میگیرد، در مقابل سوال در مورد برجام، اعلام میکند که نمیداند
برجام چیست و با افتخار اعلام میکند که وقتی از همسرش در این مورد پرسیده است، همسر
پزشکش گفته است که ندانی برایت بهتر است (نقل به مضمون)!
سکانس n+4ام
یکی دیگر از این
هنرپیشهها، در مقابل همان مجری قرار میگیرد و اوج بیاطلاعیاش در مورد حرفهاش،
مسائل جهانی و حتا سازمانی که منبع درآمدش است، مشخص میشود. تصور کنید «هنرپیشه»ای
را که در میان تمام ندانستههای عجیبش، فوردکاپولا و از آن فاجعهبارتر، آل پاچینو
را نشناسد! و بدتر از آن، توجیه بیاطلاعی با شوخیهای بیمزه و خنده است! گفته میشود،
صفحهی اینستاگرام این خانم هنرپیشه، بیش از دو میلیون فالوور دارد.
و این داستان ادامه
دارد...
شبکههای اجتماعی و
اینترنت و همهجا پر شده است از مطالبی که همینجوری،
به صرف قشنگ و تاثیرگذار به نظر رسیدن پیدرپی کپی میشوند. بدون حتا یک لحظه فکر
کردن، شک هم که مسلما از فکر کردن میآید دیگر، در مورد درستیشان. الان در مورد
حجم و میزان جوکهایی که برای هر اتفاق و هر چیزی، با سرعتی محیرالعقول ساخته و
منتشر میشوند، و چه زمانهایی را (فکر کردن به عمق آن، هولناک است)،
میسوزاند، به همین راحتی، حرف نمیزنم. بعد، بیشتر این دنبالکنندگان و
کپیکنندگان، حوصلهی خواندنِ دو خط مطلب درست و حسابی را هم ندارند. و وقتی که
حرفش میشود، یا در مورد درستی منبع مطلبی که منتشر کردهاند، مورد اعتراض قرار
میگیرند، خیلی راحت و حق به جانب میگویند، به نظرشان جالب بوده و لطف کردهاند و
کپی کردهاند. به همین راحتی!
و داستان جهالت،
همینطور ادامه دارد...
پ. ن.: کاش حواسمان باشد
که یکی از معانی فالو کردن یک نفر، اعتبار دادن به آن شخص است. تصور کنید بیش از
دو میلیون آدمی را که، به این همه جهالت، اعتبار دادهاند...
و چه تلخ است... فضیلتِ
جهالت در دنیای این روزهای ما...
* عنوانِ دومِ
فیلم Birdman ایناریتو (The Unexpected Virtue of Ignorance)