برای سال آیندهی سینمایی، اینها جزو فیلمهایی هستند که حتما تماشایشان خواهم کرد، ترجیحا همراه با...:
اژدها وارد میشود، ابد و یک روز، من، سینما نیمکت و ایستاده در غبار و سیانور.
و البته، فروشندهی اصغر فرهادی که توی جشنواره نیست و شاید نگارِ رامبد جوان.
برای آن شبهایی که هدف اصلی، تفریح هست و دور هم جمع شدن، اینکه فیلم چی باشد، زیاد مهم نیست... با در نظر گرفتن این اصل اساسی که وقت گذاشتن برای تماشای بعضی فیلمها، توهین به خود است... البته منظورم «فقط» فیلمهای آقای دهنمکی نیست.
* امیدوارم فیلمهای دیگری هم باشند، خارج از این لیستِ کوچک، که غافلگیرم کنند.
پ. ن.: این که پدیدهی بازیگری سریال شهرزاد، پریناز ایزدیار، توی فیلم ابد و یک روز درخشیده، نشانهی خوبیست. درخشیدن ستارههای شهرزاد، چیز غیرقابلانتظاری نیست. ولی اینکه پریناز ایزدیار که قبلا، هیچگاه به چشم نیامده بود، آنقدر خوب از پسِ گاهی اوقات شیرین و دوستداشتنی کردنِ کسی که به خاطر رقیب و دشمنِ درجه یکِ شخصیت اصلی قصه بودن، طبق قواعدِ درام باید منفور باشد، برآمده، او را لایق عنوان پدیدهی سریالی که اکثر بازیگرانش خیلی خوب هستند، میکند.
پ. ن. 2: من هیچکدام از فیلمهای جشنواره را ندیدهام.
گانتر: تو چیزی نمیخوای؟
جویی: میدونی من چی میخوام؟ خیلی چیزها میخوام. میخوام تو روز ولنتاین با زنی باشم که دوستش دارم. و میخوام اونم دوستم داشته باشه. و میخوام یک دقیقه از دستِ این درد جون به لبرسون راحت بشم ولی میدونم نمیشه.
گانتر: پیراشکی قرمز داریم.
جویی: باشه.
پ. ن.: حتا وقتی که عاشق میشود هم، جوییطور عاشق میشود...
ابوالحسن نجفی، قبل از هر چیزی، خانوادهی تیبو را به یاد من میآورد. ترجمهی بینظیر خانوادهی تیبوی بینظیرِ دوگار را.
بعد... چیزهای دیگری هم هست؛ شاید قبل از ترجمههای دیگرش، مصاحبههایش باشند و «غلط ننویسیم»اش.