سرانجام آوناریوس سکوت را شکست:
ـ خب، بگذریم، این روزها چه مینویسی؟
ـ گفتنش غیرممکن است.
ـ حیف شد.
ـ اصلا حیف نیست. خیلی هم خوب است. عصر کنونی بر روی هر چیزی که تابهحال نوشته شده چنگ میاندازد تا آنها را به فیلم و برنامههای تلویزیونی و یا کارتون تبدیل کند. در یک رمان آنچه که ذاتیِ آن است، دقیقا همان چیزی است که فقط در یک رمان بیان میشود، و بنابراین هر نوع اقتباس، حاوی چیزهای غیرذاتی آن است. اگر شخصی هنوز آنقدر دیوانه باشد که این روزها بخواهد داستان بنویسد و بخواهد آنها را در امان نگه دارد، باید رمانهایش را طوری بنویسد که نتوان از آنها اقتباس کرد، به بیان دیگر باید به شکلی نوشت که نتوان آنها را بازگو کرد.
آوناریوس مخالفت کرد:
ـ من میتوانم قصهی سه تفنگدارِ الکساندر دوما را، هر وقت که بخواهی، با نهایت لذت از اول تا آخر دوباره تعریف کنم.
من گفتم:
- من هم همینطور، من الکساندر دوما را دوست دارم. با این همه از اینکه تقریبا همهِی رمانهایی که تابهحال نوشته شدهاند، زیاده از حد تابع قواعد وحدت عمل هستند، تأسف میخورم. منظور من آن است که در مغز و هستهِی آنها سلسلهِی واحدی از کنشها و رویدادها وجود دارد که به طور علّی به هم مربوطند. این رمانها مثل خیابان تنگی هستند که کسی شخصیتهایش را به ضرب تازیانه به جلو میراند. تنش دراماتیک بلا و مصیبت واقعی رمان است، زیرا این تنش همهچیز را تغییر میدهد؛ حتی زیباترین صفحههای رمان، حتی حیرتانگیزترین صحنهها و مشاهدات را به صورت مرحلههای سادهای درمیآورد که به نتیجه نهایی منتهی میشوند، و در همین نتیجه نهایی است که معنی هر چیزی که قبلا ذکری از آن شده است، متمرکز میشود. رمان در آتش تنش خود، مثل یک بغل کاه میسوزد.
پروفسور آوناریوس با ناراحتی گفت:
- وقتی حرفهایت را میشنوم فقط امیدوارم که رمانت ملالآور نشود.
- تو فکر میکنی هر آنچه از تعاقب دیوانهوار یک نتیجه نهایی بری باشد، ملالآور است؟ وقتی تو این مرغابی عالی را میخوری، آیا دچار ملال میشوی؟ آیا تو با شتاب به سوی هدفی میروی؟ برعکس، میخواهی که این مرغابی هر چه آرامتر وارد بدنت شود و مزهاش هیچوقت به پایان نرسد. رمان نباید شبیه مسابقه دوچرخهسواری بشود بلکه باید مثل ضیافتی باشد با غذاهای بسیار. من مخصوصا منتظر بخش ششم همین کتاب هستم. یک شخصیت کاملا جدید وارد رمان میشود. و در پایان همان بخش بدون آنکه اثری برجا بگذارد ناپدید میشود. او باعث هیچ چیز نمیشود و هیچ تأثیری برجا نمیگذارد. من این شخصیت را دقیقا به این سبب دوست دارم. بخش ششم، رمانی است در داخل یک رمان، و غمانگیزترین داستان شهوی است که تابهحال نوشتهام. این داستان تو را هم غمگین میسازد.
آوناریوس در سکوتی آشفته فرو رفت. پس از مدتی با صدایی مهربان از من پرسید:
- و اسم رمانت چیست؟
- سبکی تحملناپذیر هستی.
- فکر میکنم قبلا کسی آن را نوشته است.
- خودم نوشتم! اما آنموقع دربارهی عنوان آن کتاب اشتباه کردم. گمان میکنم آن عنوان مال رمانی است که الآن دارم مینویسم.
+ جادوانگی ـ میلان کوندرا
* مولوی