سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خبرت هست؟

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ

انگار هیچوقت قرار نیست هیچچیزی آنطور که برایش برنامهریزی کردهای اتفاق بیفتد... به انجام برسد... پیش برود...

گاهی بهتر... خیلی بهتر... گاهی خیلی بدتر... ولی «آنطور نشدن»، انگار، قانونش است.


پ. ن.: خب وقتی پیغام خصوصی میگذارید و سوال میپرسید، من چطور جواب بدهم؟! هوم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۱۱
لیلی

نظرات (۲)

الان ربط عنوان پست چیه؟ یعنی چی؟

خود پست هم محتوای نامفهومی داشت. البته اگه قراره ما بفهمیم چی گفتید میشه لطفا شفاف سازی کنید؟


داشتم فکر می‎‏کردم من سوالی پرسیده بودم توی پیام خصوصیم یادم افتاد که نه ! و احتمالا شخص دیگری منظورتون بوده :)


انسان باید شهامت مواجه با مسائل و پدیده‎‏ها رو داشته باشه. با فرار کردن و پاک کردن صورت مساله هیچی درست نمیشه. بالاخره زمانی میرسه که باید با یک سری حقایق به صورت جدی رو به رو شد. یک بار برای همیشه. البته اگر تمایلی به درست کردن و حل مساله در فرد باشه. یک ترس مخفی همیشه باعث میشه مسائل روحل نشده و نیمه معطل رها کنیم و فقط بهشون پشت کنیم.

د نکن :)))
پاسخ:

توی خیلی از موارد، عنوان پستهام ربطی به محتوای پست ندارند. ولی توی ذهنم، توی اون لحظهی خاص، یک ربط حسی دارند، البته نه همیشه. عنوان این پست، جزو اون موارده که، کاملا موافقم با اینکه جز برای من، برای بقیه، کاملا بیربطه. توی این وبلاگ کم نیستند از این پستها.

محتوای پست ولی، کاملا مشخص و واضحه به نظر من!
»
انگار هیچوقت قرار نیست هیچچیزی آنطور که برایش برنامهریزی کردهای اتفاق بیفتد... به انجام برسد... پیش برود...

گاهی بهتر... خیلی بهتر... گاهی خیلی بدتر... ولی «آنطور نشدن»، انگار، قانونش است.»

البته وقتی که نوشتمش، در مورد یک موضوع خیلی بیاهمیت بود؛ یک مهمانی... و حالا میدانم که چقدر بیاهمیت بوده. ولی این از درستیاش کم نمیکنه به نظر من. الان خیلی خیلی عمیقتر حسش میکنم... مثل همهی برنامهریزیهای که برای این تعطیلات کرده بودیم... برای چیزهایی دیگر... برای...

همان که میگویند آدم از یک لحظهی بعدش هم خبر ندارد...

*

موضوع اینجا، هر چیزی هست که نیازمند جواب باشه. ولی شک ندارم که سوالی (سوالهایی) هم مطرح شده بود!

و من این مشکل رو با همهی خصوصیهایی که نیازمند جوابی هستند دارم.

*

خب حالا، من ربط قسمت آخر کامنت رو نفهمیدم! :))

مگر اینکه، بشه این رو هم با همون دلیلِ بیربطی عنوان به پست، با بیربطی کامنت به پست، توجیه کرد!

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جوابیه و اندکی دفاعیه من (شکلک 32 تا دندون)

من متوجه شدم شما کلا همیشه قسمت بیشتر افکار و حرفاتون رو برای خودتون نگه میدارید و یه ذره‎‏اش رو بروز میدید و می‎‏نویسید. به معنای دیگه نیمه بیشترتون درون زمینه هنوز :)

یا ممکنه خواننده‎‏هاتون رو خخیلی باهوش فرض کنید (که البته من مستثنی هستم) یا اینکه به شدت محتاط هستید.

البته من به گیجی ودم همیشه معترفم !


الان ربط اون پست رو فهمیدم  !

حال خواهرتون بهتر شد؟ اگه میشه با بله یا خیر جواب بدید. ممنون


بر این خواننده گیج و ریج ببخشایید بانو، یعنی وقتی گفتید " ولی شک ندارم که سوالی (سوال‎‏هایی) هم مطرح شده بود ! " با من بودید؟ اگر بودید لطفا ودتون به روش صحیح و البته سیکرت جواب سوال و سوالاتم رو بدید. باور کنید اصلا یادم نیست دقیقا چی گفتم (بدی پیام خصوصی همینه دیگه)


***

و اما ربط بخش آخر . از اون جایی که من به هوش و ذکاوت شما ایمان دارم مطمئنم نکته رو گرفتید. پس توضیح نمیدم. فقط میگم " همونی که فکرت سمتش میره درسته"

ولی از یه طرف دلم می‎‏خواست بگم آره به جبران بی‎‏ربط بدودن عنوان به پست من هم به نحوی جبران کردم :)



میم بده


پاسخ:
ذهنم، ممکن بود به جاهای متعددی سرک نکشه، ولی، توی این اوضاعی که هستم، از ذهنم انتظار زیادی ندارم...
پس جواب سوال اول؛ نه واقعا مطمئن نیستم! نشونه‎های زیادی هست که ذهنِ من رو به سمتی ببره، ولی همون قدر هم نشونه‎هایی هست که ذهنم رو دور کنه!

و وقتی که حتا مطمئن نباشم، مخاطبِ کی بودم و در نتیجه، منظور تمامِ آن حرف‎ها و... دقیقا چی هست... هیچی دیگه... چی می‎تونم بگم؟! البته، الان توی شرایط روحی و ذهنی خیلی خوبی نیستم ولی، می‎تونم تصور کنم که مخاطب چه کسانی ممکنه بوده باشم! و البته همون‎طور که گفتم، این تعداد خیلی محدودن!


ولی در هر صورت، یک چیز درست بود؛ من از زیر بار مسئولیت شونه خالی کردن، به عبارتِ بهتر فرار کردن رو دوست دارم! البته این‎که تعریف و محدوده‎های هر مسئولیتی چی هست و تا کجاها، و این‎که اصلا توی خیلی موارد مسئولیتی هست؟ که در مورد حد و حدودش بحثی باشه، احتمالِ زیادی داره که بین آدم‎ها توافق کامل، یا حتا نسبی‎ای نباشه... برای مشخص کردن این حد و مرزها و این‎ها...

به سوالِ بعدی نمی‎تونم بدون کد دادن و کد گرفتن، جواب بدم! :))

*
بله! من معمولا توی به زبون آوردن یا مکتوب کردنِ اون چیزی که بهش فکر می‎کنم، خیلی، خیلی خیلی خیلی، تنبلم. برای همین گاهی خودم هم یادم می‎ره که وقتی این کلمه یا جمله یا عبارت رو می‎نوشتم، دقیقا به چی فکر می‎کردم!

اسمش رو خواننده‎هام نمی‎ذارم، ولی بله، من مخاطب‎هام رو باهوش تصور می‎کنم.


ای بابا! اگه «فکر من به هیچ سمتی نره»، کی رو باید ببینم؟! فکر من کلا خنگ شده!


ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی