سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

هوووم

جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ

گفتم این وقتِ سحری، شما را سفارش کنم به امتحان کردنِ سس نعناع و سرکه، که حقیقتا چیز خوبی‎ست. هر چند که شاید وقتی چشم‎تان به عنوانِ این ترکیب بیفتد، روی قفسه‎ی سس‎های هایپر، اصلا وسوسه‎تان نکند.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۴
لیلی

نظرات (۲)

نعناع دختر خوبی ست لیلی .
اصلا یک جورهایی زن زندگی ست .
علی رغم ظاهر جدیش ،اخر بین ریحان و مرزه و گشنیز و پونه بگی نگی قیافه اش بگی نگی رسمی تر است ،اما خوب با عناصر دیگر سر سازگاری دارد .
با لیمو ...
ماست ...
به قول تو با سرکه 
حتی وقتی روغن داغش هم می کنی باز دختر خوبی ست . با همه چیز راحت و شیک و بعضا عاشقانه کنار می اید .
الگوی خوبی ست نعنا .
پاسخ:
:))
خیلی خوب بود صبوحا! اومدم کامنت قبلیت رو جواب بدم که یهو این کامنتت ظاهر شد! بعد من اولش رو خوندم و فکر کردم یه داستانک نوشتی! بعد کامل خوندم و تازه به «به قول تو با سرکه» که رسیدم فهمیدم اصلا چرا نعناع! :))

خیلی باحال بود... مخصوصا این‎که «با همه چیز راحت و شیک و بعضا عاشقانه کنار می آید»!
البته من نعناع رو دوست ندارم معمولا... نه که بدم بیاد، ولی دوستش هم ندارم. برای همین این دوست داشتنش توی سس نعناع و سرکه، برام غیرمنتظره بود.

*
اما با همه چیز راحت و شیک کنار اومدن همیشه هم خوب نیستا!
انگار نامِ دیگرِ نعناع باید شهرزاد می‎بود! :))) (البته که همین شهرزاد اخیر خودمون!)

* انگار هم زمان اینجاییم. :)
برای منی که عمرم در اشپزخانه ی یک وجبی خانه می گذرد ، قصه سرایی درباره نعنا و سرکه و ... مقدور است و بس .
من داستان هایی که در اشپزخانه می گذرد را دوست دارم لیلی .
نعنا ... اوهوم زیادی خوب است .
همین است که قدرش را نمی دانند رفیق .
مثل زعفران نیست با هزار جور ناز و ادا و گران .
اصولا هر چیز گرانی خاصیتش  برجسته تر است .
ادمها هم به گمانم .

شهرزاد !
نعنا !
راست گفتی ها .
دختره ی طفلکی .
زیادی منعطف بود .

ما هم قبل سحر اینجاییم هم بعد سحر !
اینطور رفیقی هستیم ما .


پاسخ:
منم دوست دارم، صبوحا. قصه‎هایی که بین اشیاء می‎گذره... بین مواد غذایی... بین دیوارها و سقف و... (کلا من عاشق قصه‎ها هستم. از بچگی برای هر چیزی قصه می‎ساختم... هر چیزی... حتا یک سیب‎زمینی پوست کردنِ به ظاهر ساده و زمخت...)
بازم از این قصه‎ها بگو. شاید بشه یک مجموعه‎ی دوست‎داشتنی... قصه‎های آشپزخونه.
دارچین و آویشن و هل و فلفل و...

دیشب که دستم رفت سمتِ ظرفِ سبزی خوردنِ سر سفره‎ی افطار چشمم به طرفِ نعناع افتاد و یاد تو افتادم و برخلافِ همیشه برش داشتم. البته که باز هم دوستش نداشتم! :)))

منم قبل از سحر اینجا بودم و پیغامت رو هم خوندم. اما روی اپن آشپزخونه... مشغول آشپزی بودم... ماکارونی و...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی