سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

وقتش، حالاست...

جمعه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ق.ظ

انگار وقت آن رسیده که با عواقب تصمیماتی که گرفتم و... نگرفتم، انتخاب‎هایم، کارهایی که کردم و نکردم، راه‎هایی که نرفتم و رفتم... مواجه شوم.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۸
لیلی

نظرات (۳)

عجب مواجهت شگرفی !
به خدا پناه ببریم رفیق .
پاسخ:
خط اول: آیا مسخره کردی من رو؟! :))
خط دوم: اگه باور داشته باشیم، که امن‎ترین... که اصلا تنها پناهگاه هست...
سطر دوم:یا ملجا کل مطرودین.
سطر اول : رفیق ! تمسخر ! وای بر من !

من فقط گمانم رفت به چیزی شبیه حس کارنامه گرفتن ، یا نتیجه کنکور یا ...
همین . 
واقعا همین .

پاسخ:
به قول جوکر: چرا این‎قدر جدی؟!

لحنم لحنِ جدی شنیدن و جدی گرفتن و جدی جواب دادن نبود که! :))

*
و من فکرم رفت به همان دو بندِ جادویی دعایی که چند شب دیگر خواهیم خواند... همان دو تا که امکان ندارد بخوانم و قلبم نلرزد و اشکم هم.

تقصیر بی استیکری ست رفیق .
گمانم استیکرها رسالتشان گاهی رفع جدیت از حرف هاست.


لابه لای همان بندها وصف هایی هست از خدا که ارامم می کند.

همان وقت لرزیدن دل و لغزیدن اشک 
میشود یاد من هم باشی رفیق ؟! 
میشود ؟!

پاسخ:
آره واقعا! دیدی از وقتی استیکرا و... اومدن دیگه نمی‎تونیم حرف بزنیم؟ دیدی چقدر راحتمون کردن اونها... چقدر راحت منظورهامون رو منتقل می‎کنن و... چقدر... :)

و رسالت‎های دیگه‎ای... یکیش کم حرف کردن آدم‎ها... دلتنگ کردن آدم‎ها... دور کردن و غریبه کردن آدم‎ها... :|


قبلا نوشته بودم... اینجا که نه، توی بلاگفا که کدوم دو بند رو از همه بیشتر دوست دارم. شبش که رسید، این‎جا هم می‎گذارمشون.

خیلی جاهای دیگه هم یادت بودم... اون موقع هم یادت خواهم بود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی