سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

درد، من را دارد! *

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ب.ظ

جیمی لنیستر: سرزنشش نمی‎کنم. تو رو هم سرزنش نمی‎کنم. انتخاب اینکه عاشق کی باشیم، با خودمون نیست.

*

لیدی تایرل: یک ازدواج سلطنتی لازمه. مردم گرسنهی چیزهایی بیشتر از غذا هستند. تشنه‎ی مشغولیت فکر هستند. و اگر ما براشون فراهم نکنیم، خودشون دست به کار میشن. و معمولا مشغولیت‎های فکر اونها به اونجا ختم میشه که ما رو تیکه پاره بکنن. یک مراسم سلطنتی به مراتب ایمن‎تره.

*

جیمی لنیستر: از جنگیدن خسته شدم. اعلام آتش‎بس کنیم.

برین تارث: برای آتش‎بس باید اول اعتماد کرد.

جیمی لنیستر: من بهت اعتماد دارم.

*

تیریین لنیستر: بعضی وقتها فکر میکنیم که میخوایم یه چیزی رو بشنویم، ولی بعدش، وقتی‎که دیگه دیر شده، آرزو می‎کنیم که کاش توی شرایط دیگه‎ای اونها رو شنیده بودیم.

*

لرد بیلیش: هرج و مرج گودال نیست. هرج و مرج یک نردبانه. خیلیها سعی کردند ازش بالا برن و موفق نشدند و دیگه هیچوقت شانس دوبارهش رو هم پیدا نکردند. این سقوط اونها رو خرد کرد. بعضیها شانس اینکه از این نردبان بالا برن، نصیبشون شد، ولی این پیشنهاد رو رد کردند. اونها به مملکت چسبیدن، یا به خدایان، یا به عشق. همهشون وهم و خیالن. فقط نردبان واقعیه. تنها بالارفتن از نردبانه که اهمیت داره.

*

ـ به خاطر این که اون مسائل رو اونطوری که هست درک میکنه.

جان اسنو: و حالا تو میخوای اونو با من قسمت کنی؟ اون دانش عمیقی رو که از توی کلهی یک پرنده به دست آوردی؟

ـ مردم وقتی با هم کار میکنن که به نفعشون باشه. زمانی به هم وفادار هستن که به نفعشون باشه. وقتی عاشق هم میشن که به نفعشون باشه. و زمانی همدیگه رو میکشن که به نفعشون باشه. اون این مسئله رو میدونه، اما تو نمیدونی. برای همینه که تو هیچوقت نمیتونی باهاش بمونی.

*

مارجری تایرل: بعضی از زنها مردهای قدبلند رو دوست دارن. بعضی مردها قدکوتاه رو. بعضی مردهای پرمو رو دوست دارن. بعضیها مردهای کچل رو. مردهای مهربون، مردهای خشن، مردهای زشت، مردهای خوشگل، دخترهای خوشگل. بیشتر زنها نمیدونن چی دوست دارن تا زمانی که امتحانش کنن. و متاسفانه خیلی از ماها قبل از اینکه پیر بشیم و موهامون سفید بشه فرصت زیادی برای امتحان کردن نداریم.

ما زن‎ها موجودات پیچیدهای هستیم. و خوشحال کردن‎مون احتیاج به تمرین داره.

*

تیریین: تا کی قراره این داستانها ادامه داشته باشه؟

سرسی: تا وقتیکه به حساب همه‎ی دشمنامون برسیم.

تیریین: هر وقت که حساب یک دشمنون رو میرسیم دو تا دیگه برای خودمون به وجود مییاریم.

سرسی: پس فکر میکنم که این داستان خیلی طولانی میشه.

*

جان اسنو: من فکر میکنم داری یک اشتباه وحشتناک میکنی.

منس رایدر: داشتن این آزادی که بتونم اشتباه کنم، آرزوی همیشگیم بوده.

*

برین تارث: هیچ چیز سختتر از شکست توی محافظت از کسی که برات عزیزه نیست.

*

جان اسنو: شنیده بودم که بهتره دشمنات رو نزدیک خودت نگهداری.

استنیس باراتیون: هر کی این رو گفته دشمنای زیادی نداشته.

*

استنیس باراتیون: پدرم بهم میگفت وقتی حوصلهت سر میره یعنی استعدادهات زیاد نیستن.

*

لرد بیلیش: گذشته گذشته. آینده هست که ارزش صحبت کردن داره.

*

دنریس تارگرین: اگر تو تیریین لنیستر باشی، چرا برای تلافی کارهایی که خاندانت در حق خاندان من کرد، نکشمت؟

تیریین لنیستر: میخوای انتقام لنیسترها رو بگیری؟ روزی که به دنیا اومدم، مادرم جوآنا لنیستر رو کشتم. پدرم تایوین لنیستر رو هم با یک کمان به قلبش کشتم. من بهترین لنیسترکش کل زمانهام.

دنریس: پس به خاطر اینکه اعضای خانوادهی خودت رو کشتی، باید تو رو به خدمتم قبول کنم؟

تیریین: به خدمتت؟! علیاحضرت، ما تازه همین الان با هم آشنا شدیم. برای این که ببینم لیاقت خدمات من رو دارین یا نه، خیلی زوده!

*

استنیس باراتیون: اگه باید یکی رو بینشون انتخاب میکردی، کدوم رو انتخاب می‎کردی؟

شیرین: هیچ‌کدوم رو. همین انتخاب کردن‎هاست که همه‌چیز رو این‌قدر وحشتناک کرده.

استنیس: بعضی وقت‌ها آدم مجبوره انتخاب کنه. بعضی وقت‌ها دنیا مجبورش میکنه. اگه آدم خودش رو بشناسه و به خودش وفادار بمونه، دیگه در اصل یک گزینه رو انتخاب نمیکنه. باید سرنوشتش رو تکمیل کنه و تبدیل به چیزی بشه که باید بشه. هر چقدر هم که از انتخابش متنفر باشه.

*

تیریون: مغلطه‎ی چیزی که هست، با چیزی که باید باشه، آسونه. مخصوصا وقتی که اون چیز دقیقا باب میل خودت در اومده باشه.

*

دنریس: یک روز شهر بزرگ تو هم با خاک یکسان میشه.

پسر اشرافی میرین: با دستور شما؟

دنریس: اگه لازم باشه.

ـ و چند نفر برای انجام این کار کشته میشن؟

دنریس: اگه به اونجا برسه، حداقل در راه یک هدف خوب کشته شدن.

ـ این آدمها هم فکر میکنن که دارن برای یک هدف خوب کشته میشن.

دنریس: ولی به خاطر هدف یکی دیگه.

ـ پس هدف‌های شما صحیح و هدف‌های اون‌ها اشتباهن؟ اونا نمی‌تونن برای خودشون تصمیم بگیرن ولی شما باید براشون تصمیم بگیرین؟

تیریون: آفرین. خوب سخنرانی می‌کنی. ولی دلیل نمی‌شه که در اشتباه نباشی. با تجربه‌ی من، اکثر آدم‌هایی که خوب حرف می‌زنن به اندازه‎ی آدم‌های کندذهن در اشتباهن.

*

جیمی لنیستر: ما کسانی رو که عاشقشون هستیم انتخاب نمی‎کنیم. می‎دونی... یک جورایی... خب... خارج از کنترل ماست.

 

*

بالاخره سیزن پنجم را هم تمام کردم. کلی حرف دارم برای نوشتن. مخصوصا در مورد شخصیت‎های سریال.

موقعیت و حرف‎های تیریین توی صحنه‌ی دادگاه، اشک من را درآورد. در واقع اگر همه‎ی اتفاقات مهم سریال قبلا اسپویل نشده بود برای من (با شکست در برابر وسوسه‎ی تیترخوانی‎ها و...) شاید جاهای دیگری هم بود... ولی تا این‎جا، به غیر از شوک مرگ ند استارک توی سیزن اول (آن وقت زیاد کنجکاو اتفاقات و تیترها نبودم و در نتیجه چیزی از مرگ ند استارک نشنیده بودم و آمادگی ذهنی‎ای برای قصه‌ای که قهرمانان و شخصیت‌های محبوب یا مهم و اصلی‎اش را به راحتی آبِ خوردن می‎کشد، نداشتم)، این صحنه بود که متاثرم کرد.

خواهم نوشت، به زودی. مخصوصا در مورد شخصیت‎هایی که دوستشان دارم.

 

* امیرحسین منتظری‎فر


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۳
لیلی

Game of Thrones

نظرات (۴)

لیلی راستش من جدیدا به این نتیجه رسیدم که اسپویل کردن سریال ها اصلا خوب نیست! یعنی واقعا حیف از سریال به این خوبی که بهش اجازه نمی دیم شگفت زده مون بکنه 😂 من قسمتی که نیمه شب پخش شده رو ندیدم اما الان می دونم چی شد و چی نشد! یعنی من حتی از مرگ راب شگفت زده نشدم😀 به جز دنریس که از همون اول با وجود اون برادر داغونش دوستش دارم الان تریینهم جزو علاقه مندی اتفاقات پشت دریا شده! البته که دنریس فقط یه فاتح نه یه حاکم
در جدیدترین پروژه ی اسپویل سازی زدم آناتومی گری رو نابود کردم😂
پاسخ:
واقعا خوب نیست! واقعا من پیشاپیش و آگاهانه، در انتظار رسیدنِ مهم‎ترین شوک‎های سریال بودم. نه فقط وقتی که دیدمشون متاثرم نکردند، که حتا به نظرم معمولی هم می‎اومدند. مثلا فکر می‎کردم عروسی خون باید خیلی ناجورتر از این باشه. می‎فهمی منظورم رو؟ و از همون اول می‎دونستم حرکت راب به سمت جنوب، به چی منجر می‎شه و... خیلی چیزهای دیگه. مرگ‎ها و...
و اتفاقات کم‎تر مهمی که خوداسپویلی! نکرده بودمشون، من رو شوکه کردند در عوض.
استثنائا، چون مرگ ند استارک رو نمی‎دونستم شوک در حد ناباوری بهم دست داده بود، توی اپیزود نهم سیزن یک. اون موقع زیاد کنجکاوی نکرده بودم در مورد سریال.
ولی مثلا، در جریان دادگاه تیریین نبودم (البته یه جایی گذری خونده بودم که شی توی دادگاه بر علیه‎ش شهادت می‎ده، ولی این‎که چی هست و...، نمی‎دونستم.) و واقعا موفق شد من رو شگفت‎زده کنه کل اون روند. یا کشتن تایوین لنیستر. می‎دونستم که می‎میره، ولی چطور و توسط کی... نه نمی‎دونستم. خب این که کی کشتش برام غیرمنتظره بود، ولی منتظر مرگش بودم. البته، توی کل سیزن 4 و 5 منتظر مرگ جان اسنو بودم! مرگی که با توجه به اون چیزهایی که از سیزن شش شنیده بودم، واقعی نبود! هی منتظر بودم که توی این صحنه تایت واتچز جان رو می‎کشتند و... تا بالاخره آخرش اتفاق افتاد. نمی‎دونم چرا مطمئن بودم که توی سیزن چهار اتفاق می‎افته. البته اگر چیزی هم از سیزن شش نشنیده بودم، امکان نداشت مرگ جان رو باور کنم به دلایل زیادی، از جمله این‎که به نظرم بازگشت میرساندرا بی دلیل نبود. اون اولین نگاه و دیدنِ چیزی (در مورد حدس‎هام نمی‎گم!) توی جان اسنو و بعد رها کردن یکهویی استنیس و برگشتش به دیوار و...

از دنریس خوشم نمی‎یاد و به نظرم اتفاقات شرق خسته‎کننده و تکراری شدند! اطرافیانش کمابیش جذابند به خصوص حالا که تیریین و واریس هم اومدند این ور! ولی خودش... نه! (من هنوز سیزن شش رو شروع نکردم)

موردعلاقه‎های من توی سریال زیادند...
یعنی واقعا میرساندرا می خواست بمونه با اون کاری که با شیرین کرد چقدر ازش بدم میاد! اصلا کرک و پرش ریخته تو این سیزن!
من آریا هم دوست می داشتم اما دو تا سیزن آخر نه! 
از میساندی هم خوشم میاد یه طور طفلکی دلنشین داره تو خودش😂
من هی دورخیز می کنم از اول ببینم دوباره مراعات ماه رمضان رو می کنم اما الان که سنجش زده له ام کرده احتمالا شروع کنم دوباره از اول ببینم
پاسخ:
من حس بدی بهش ندارم! حالا نه که دوستش داشته باشم.
داری اسپویل می‎کنی آیا؟! :| من سیزن شش رو شروع نکردم‎ها! دقت کن!
میساندی کیه؟ چرا یادم نمی‎یاد کی بود؟ :)))

حالا یه بار بشینیم و اونایی که دوستشون داریم و نداریم رو لیست کنیم... تا اون موقع همین‎جوری پراکنده‎گویی هم خوبه! :)

وقتی که تموم بشه (دو سال دیگه؟) می‎شینم و از اول تماشا می‎کنم. فعلا، توی این روزهای گذشته کار من شده این، به هر کی که می‎رسم: بیا گیم آو ترونز ببین! حتما و زودتر!
کارم رسیده به جایی که به دخترخاله‎م، وقتی گیج شده بود از کارنامه‎ی ارشدش و ازم کمک می‎خواست تا اگه می‎تونم از سردرگمی درش بیارم... گفتم: این رو ولش کن! بیا شروع کن گیم آو ترونز ببین! (خب اینم یک راه‎حله برای نجات از سردرگمی! نیست؟) (بیچاره رو قبلا انداختم توی باتلاقِ تماشای فرندز و برکینگ بد و حالا می‎گم بیا وسطِ باتلاقِ عمیق‎ترِ گیم آو ترونز! :)) )
میساندی اون دختره مو فرفری دستیار دنریس که آزادش کرده برده بود.
نه اسپویل نمی کنم آخر سیزن 5 که رفت به دیوار که نشونش داد بدبخت نبود قیافش؟!
خدا رو شکر سنجش زیاد منو گیج نکرد گفت برو سال دیگه بیا😂
لیلی توجه داری اون موقع ها هر چی من می گفتم خوبه ببین چه مقاومتی می کردی در برابرش اما خوب گرفتار شدی ها!😀 
من چرا برکینگ بد رو حتی نتونستم یک قسمت ببینم؟!
پاسخ:
هوم آره. خوبه. ناز و دلنشینه. البته ندیمه‎ی قبلیش رو هم دوست داشتم که خائن از کار در اومد! شی رو هم دوست داشتم که... البته خیانت شی از سر انتقام بود و می‎شه یه جورایی درکش کرد.

نه! نبود!

نه! یادم نیست! من فقط در مقابل فیلم هندی‎هایی که می‎گفتی خوبن مقاومت می‎کردم به شدت و هیچ جوره زیر بار خوب فرض کردنِ قیلم هندی نمی‎رفتم! :))
در مورد بقیه‎ی چیزا مقاومتی در کار نبود!

*
من سیزن یک رو دیدم و دیشب سعی کردم سیزن دو رو شروع کنم (برکینگ بد). و راستش تا حالا برام خیلی جذاب نبوده. البته چرا، بعد که بهش فکر می‎کردم به نظرم باحال بود و... ولی فعلا که دوستش ندارم... البته منکر باحالی و خوش ساختی و فلان و ایناش نیستم. ولی، هنوز محبت من رو جلب نکرده به سمت خودش! :))
تازه بلافاصله بعد از گیم آو ترونز، خسته‎کننده هم به نظر می‎یاد!
احتمالا نظر من بعد از تماشای اپیزودهای دیگه تغییر خواهد کرد. اوایل گیم آو ترونز هم من رو زیاد جذب نکرده بود.
اصرار داشتی که دیدن فیلم خیلی بهتره از سریاله به جای این سریال می تونی چندتا فیلم خوب ببینی از این جهت گفتم! 
سینمای هند هم مثل سینمای ما گاهی فیلم های شگفت آفرین داره! گاهی هم که آدم نمی دونه چی بگه! چند وقت قبل بعد کنکور جهت بهبود روحیه رفتیم بیرون همین طوری بی تحقیق رفتیم سینما فیلمی به اسم خنده های آتوسا, لیلی هر چقدر من بگم بد بود تو متوجه نمی شی عمق فاجعه چقدر بود! خیلی عمیق خیلی خیلی عمیق!
تازگی ها دست برداشتم از مجبور کردن خودم به دیدن و خوندن چیزایی که برام جذاب نیست! بزرگترین دلیل فیلم دیدن و کتاب خوندن برای من لذت بردنه انصاف نیست این لذت رو کم رنگ کنم😉
یکی دیگه از لذتام گپ زدن با تو بود که خیلی کم رنگ شده
پاسخ:
آره، من که خودم اعتراف کردم که بعد از مدت‎ها مقاومت کردن در برابر سریال دیدن، تسلیم شدم! :))

نه دیگه! هر چی بگی، یک خاصیتی توی فیلم‎های هندی و فیلمسازهاش هست که نمی‎شه از توشون فیلم خوب در آورد! نمی‎گم فیلم دوست‎داشتنی، دارم می‎گم خوب. که بین این دو تا خیلی فرقه.

می‎تونم تصور کنم چقدر می‎تونه بد باشه یک فیلم... من هم دیدم توی سینمای خودمون، فیلم روی پرده‎ای رو که خیلی خیلی عمیق فاجعه بود! و برای همین، بعدش دیگه مراقبم که بدون تحقیق هیچ فیلمی رو نرم. البته اون یکی هم از دستم در رفت.

باهات موافقم در مورد لذت بردن و... بقیه‎ی حرف‎هایی که در موردش زدی.

*

گپ زدن با من جزو لذت‎هات بوده؟! :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی