سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

عجب ماهِ بلندی تو...*

سه شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۷ ب.ظ

از کی شروع کردم به رهاکردن و رها شدن؟ منی که جمع کردن و چسبیدن و رها نکردنِ هر چیزی، هر خاطرهای، عادت و خصلتِ همیشگیام بوده؟ یک سال پیش؟ دو سال پیش؟ سه سال پیش؟ به هر حال یک جایی به خودم آمدم و دیدم دیگر از جمع کردنِ همهی تکههایی که سالها همراه خودم میکشیدم خسته شدهام و میل شدیدی به رهاشدن از آنها دارم. شروع کردم به دور ریختنِ تکه کاغذهایی که در طول سالیان با خودم از سالی به سال دیگر آورده بودم، یادگارانِ آدمهای رفته... وسوسهی شدیدِ کوچک کردنِ دولتِ وجودم (سلام آقای هاشمیطبا)، مشوقم بود در این راه. هر تکهای برای ماندن باید دلیلِ از نظر احساسی به شدت موجهی میداشت. اگر عادتی شبیه من داشته باشید، حتما میدانید تکههای یادگاری ناخواسته و ناخودآگاه یعنی چه... و این هیچ ربطی به هدیهها که همیشه باارزشند ندارد.

بعد این عادتِ پاک کردن و دور ریختن و رها کردن، رسید به فایلهایم... فایلهای پنهانشده در دورترین زوایای لپتاپ و هاردهای اکسترنال و...

مدتیست در کنارِ تمامِ دورریختنها، در حال پاکسازیِ همهی ویدئوهای متفرقهای هستم که در طولِ سالها، در گوشه و کنار جمع شدهاند. همهی ویدئوها از گوشه و کنار جمع و در یک فولدر ریخته شدهاند. یکی از تفریحاتم شده این که یکی یکی بازشان کنم و اگر آن دلیلِ موجه یافت نشد، دکمهی دیلیت و... رهایی. وه که چه لذتی دارد! این مواجهشدنِ ناگهانی و غیرمنتظره با ویدئوهای بدون اسم مشخص هم برای خودش لذتی دیگر است... یکی را باز میکنی و دری به دنیایی میگشایی که تا قبلش زیر اسمِ نامشخصی پنهان بوده، گاهی بدون هیچ آمادگیای... مثلِ امشب... که دستم همینطور انتخابی رفت روی یکی... بازش کردم و... در عرضِ چند ثانیه سروکلهی بغض پیدا شد... دو سه روز پیش هم، وقتی که میترا ویدئویی را که آهنگِ امیربیگزندِ محسن چاوشی (این ترانهها و صدای محسنِ چاوشی چه خاصیتی دارد که روی همهچیز مینشیند لعنتی! بدجور مینشیند) را روی تصاویرش میکس کرده بودند برایم شر کرد، همین بغضِ ناگهانی سر رسید... عجب سروی... عجب ماهی...

ویدئو مربوط به اعلامِ حضور آن مردِ نازنین بود، برای انتخاباتِ سال هشتاد... سخت است تماشای این ویدئو و بغض نکردن با بغضِ او...

این که مردم من را بخواهند یا نخواهند، در جریان انتخابات معلوم خواهد شد... من سرمایهی اندکی دارم، سرمایهی من آبروی من است... در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز... اِستاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم... عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده... سر فروبردم در آن جا تا کجا سر برکنم

 

پ. ن. 1: آقای خاتمی، تکرار میکنیم... سرمایهات را مثل همیشه پاس خواهیم داشت...

پ. ن. 2: خواستم بگم، فرصتِ زیادی باقی نمانده. فردای بعد از انتخابات برای تصمیم گرفتن، برای حسرت خوردن، برای همه چیز دیر هست. امروز باید کاری کنیم. تصمیم بگیریم، اگر هنوز مرددیم، اگر مصمیم و کسانی اطرافمان هستند که مرددند، فرصتِ زیادی نداریم برای راضی کردنشان به رای دادن. این چند ساعتِ باقیمانده، کارِ مهمتری نیست. وقتی که مهلتِ انتخابات به پایان برسد، برای هر چیزی دیر هست. اگر کسی انتخاب شود که مباد...

پ. ن. 3: قرار گذاشته بودیم که پلاسکو یادمان بماند... امروز روزِ یادآوریست. با رایی که برگِ برندهی ماست...

پ. ن. 4: لعنت به این فراموشی که دیوار میشه بین ما و آرمانهامون...

پ. ن. 5: به امیدِ طلوعِ روشنِ بعد از انتخابات... به امیدِ طلوعِ روشنِ خردادِ امسال...

پ. ن. 6: من هستم، پس رای میدهم... رای من، در هر صورت تغییری ایجاد خواهد کرد... در بدترین حالت، پیامی روشن و واضح... و در هر صورت، بهتر از بیعملی و انفعال است.

پ. ن. 7: گاهی فردا خیلی دیر است... و روزهای رفته غیرقابل بازگشت...

پ. ن. 8: شناسنامهی سفید افتخار نیست، سندِ بیعملی و انفعال است... سندِ «هیچ» بودن... و هیچ حساب شدن...

پ. ن. 9: دوباره به عقب برنمیگردیم...

پ. ن. 10: باور کنید...

پ. ن... آرمان‎مان را رها نخواهیم کرد...

 

* از ترانهی امیرِ بیگزند

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۲۶
لیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی