سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

همچنان که به صدایِ‌ پاهای آلبرتین گوش می‎دادم و لذتی آسوده‎وار می‎بردم از فکرِ‌ این که دیگر شب به جایی نخواهد رفت،‌ کیف می‎کردم از این که برای آن دختری که در گذشته فکر می‎کردم هرگز نتوانم با او آشنا شوم،‌ هر شب به خانه برگشتن به معنی برگشتن به خانه‎ی من بود. لذتِ سراسر رمز و هوسی که ذره ذره‎ی فرارّی از آن را در شبی حس کردم که آلبرتین در اتاقی در هتل بلبک گذرانید،‌ اکنون کامل و ماندگار شده بود و خانه‎ی پیش از آن تهیِ‌ مرا از ذخیرهی دائمیِ خوشی‎ای خانگی،‌ تقریبا خانوادگی می‎انباشت،‌ در همه‎جا و حتا در راهروها پراکنده بود و همه‎ی حس‎هایم گاه به‎راستی و گاه (زمانی که تنها بودم) در تخیل و در انتظارِ‌ بازگشتِ او به‎آسودگی از آن خوراک می‎گرفت.

+ البته که جستجو

 

* یاور مهدی‎پور

نظرات (۱)

دلم می خواد از فقدان تمرکز کافی وقتی با گوشی میام سراغ وبلاگت گریه کنم لیلی. :(((((
پاسخ:
امیدوارم به زودی اتفاقای خوبی بیفته که باعث تمرکز کافی بشه، حتا وقتی با گوشی می یایم وبلاگ گردی! :)) (می‎دونی که دردِ مشترکمونه این!)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی