سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

آقای شهردار جا مانده بود!

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳ ب.ظ

وسایل مورد نیاز برای سفر «در» تهران، بعد از بارش یک برف سبک: آب و خوردنی به مقدار کافی، پاور بانک با شارژ کافی، لباس گرم و کفش مناسب جهت مقابله با پیادهرویهای احتمالی و...

ابزار ویژه و بسیار ضروری: اعصاب پولادین.

ابزار پیشنهادی: سرخوشی جهت خوش بودن حتا وقتی که ساعت‎ها دیرت شده و هیچ چشم‎انداز روشنی برای رسیدن به مقصد نداری.

راه‎حل پیشنهادی: بی‎خیال کار شدن و برگشتن به خانه و پناه بردن به رختخوابِ گرم.

*

بعد از یک روز تعطیل و بارش باران و برفی نسبتا سبک، مردم تهران، به‌خصوص نواحی شمالی آن، امروز صبح هنگامِ رفتن به محل کار، تحصیل و... شوکه شدند. ترافیک و راه‎بندانِ بی‎سابقهای که نظیرش در سنگین‎ترین بارش‎های سالیان پیش هم مشاهده نشده بود. خیل کثیری از عابرانِ پیاده‎ای که در کنار اتوبان‎ها دسته‎جمعی رهسپار مقصد بودند و از کنار ماشین‎هایی که توی راه‎بندانِ جامانده و با حسرت به این آزادی پیاده‎ها چشم دوخته بودند، این‎جا و آن‎جا. البته این‎طور هم نبود که تمامِ این پیاده‎ها خودخواسته پیاده‎روی در سرمای سوزنده‎ی بیرون را به ماندن در ماشین‎های گرم، ولو بدون حرکت، ترجیح داده باشند. بسیاری از آن‎ها از سرِ ناچاری به پیاده‎روی روی آورده بودند چون سواره‎ای نبود که به رفتن به مقصد امیدی داشته باشد تا سوارشان کند. تاکسی‎رانی هم یکی از روسفیدان امروز بود! با راننده‎هایی که یا نبودند یا تعدادی از آن بوده‎ها هم، مسافرانشان را در نیمه‎ی راه پیاده کردند! اکثر مردم دیر، بسیار دیر به محل کار یا تحصیلشان رسیدند و بسیاری از آن‎ها عطای رفتن را به لقایش بخشیدند. هیچوقت، به اندازه‎ای که امروز در اتوبان‎های شمالی و مرکزی تهران حرفش بود، شهردار تهران موضوع گفتگوهای مردم نشده بود. شهردار تهران و شورای شهر و قضیه‎های میلیاردی مشهور.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۱
لیلی

نظرات (۲)

سلام

می دونی لیلی، شاید خنده دار به نظر برسه ولی وقتی این مطلبو خوندم یکهو یه چیزی اومد به ذهنم...
به خودم گفتم چه جالب، پس لیلی هم دیده همون چیزی که من دیدم رو... یه جور حس غریب از انجام یک کار همزمان و هماهنگ!
و اما در مورد آقای شهردار... .اقعا بن بودن و نبودن بعضی از مسدولین در این مملکت آیا تفاوتی هست؟
و اینکه من همون راه حل پیشنهادی رو انجام دادم و واقعا خدا رو شکر می کنم که خودم رو حبس نکردم در هیچ ماشینی... واقعا خدا رو شکر می کنم که نکردم این کار رو
پاسخ:
سلام مینا
آره! منم وقتی کامنت تو رو خوندم، بهش فکر کردم. مسیر هر دوی ما، از اون بدترین اتوبان امروز می گذره و احتمالا هیچ کس جز ماها که امروز این تجربه ی دسته جمعی مشترک رو از سر گذروندیم، نمی تونه وخامت اوضاع امروز توی اون اتوبان رو باور کنه! دو ساعت و ربع توی مسیری که پیاده کمتر از یک ربع طول می کشه توی ماشین نشستیم و... بعد من پیاده شدم و یک مسیر طولانی رو کنار مردم پیاده کنار اتوبان پیمودم تا رسیدم به جایی که احساس کردم ماشینها کم کم دارن با سرعت راه رفتنِ من حرکت می کنند طوری که یک ماشین مشخص چند بار ازم عقب موند و بهم رسید تا بالاخره سوار شدم! :))

پس تو برگشتی خونه؟ من اما بالاخره با حدودِ سه ساعت تاخیر رسیدم شرکت! البته این سه ساعت رو مدیونِ اون پیاده روی هستم. وگرنه احتمالا پنج شش ساعتی می شد تاخیرم!

معلومه که تفاوت هست! معلومه! معلوم نیست؟!
حتما می نویسم حتما 
به شرط حیات و یخ نزدگی .
اگر فکر می کنی بهتره مخفی ش کن .
ارادت 
خیلی زیاد 
رفیق طور . 
پاسخ:
رفیق طور... :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی