سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

خوش‎حال باش که اتفاق افتاد

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

توماس اشنوز، یکی از نویسنده‎های برکینگ بد می‎گوید مایکل اسلوویس، فیلمبردار/کارگردان نابغه‎مان در روز پایانی به همه‎مان هدیه‎هایی داد با نقلقول معروفی از دکتر زئوس که به‎شان چسبانده بود: «غمگین نباش که تمام شد، خوشحال باش که اتفاق افتاد.» (+)

و من امروز، مدام این جمله را تکرار می‎کردم. جمله‎ی قشنگی‎ست و دلنشین، قابل تعمیم به خیلی موقعیت‎ها و اتفاقات زندگی‎مان. روی یک تکه کاغذ نوشتمش و دادمش به الف. می‎توانستم همان وقت توی تلگرام برای او بفرستمش. ولی ترجیحم این بود که روی کاغذ بنویسم تا نگه‎ش دارد، شاید که هر از چند گاهی چشمش به آن بیفتد، به‎جای این‎که در انبوه پیغام‎های تلگرام گم شود و محو (هی قرار است درباره‎ی آفاتِ تلگرام و این شبکه‎های سریع و سهل‎الوصول و کنسروطورِ اجتماعی بنویسم و هی جور نمی‎شود). و بعد یک صدایی سعی می‎کرد خودش را به گوشم برساند. هی سعی می‎کرد خودش را عرضه کند. نمی‎شد، گیر کرده بود وسطِ همه‎ی شلوغی‎های امروز. بعد وقتی که شروع کردم به نقل کردن جمله توی فایل Word، خودش را یک‎جورهایی، کم و زیاد بالا کشید: غمگین نباش که تمام شد، خوش‎حال باش که «بالاخره» تمام شد، و بیشتر از این طول نکشید. این یکی هم قابل تعمیم هست به خیلی موقعیت‎ها و اتفاقات و رابطه‎های زندگی‎مان. شاید خیلی بیشتر از اولی. گاهی پایان خیلی بهتر از امتدادِ... اصلا فرهادی جمله‎ی گویایی را در درباره‎ی الی‎اش گنجانده بود: یک پایان تلخ، بهتر از یک تلخی بی‎پایان هست.

پ. ن.: عید مبارک.

پ. ن. 2: درباره‎ی برکینگ بد خواهم نوشت. تا به سرنوشت همه‎ی فیلمهایی که توی یک سال اخیر تماشا کرده بودم و قرار بود در موردشان بنویسم، دچار نشده. و به سرنوشت ترو دتکتیو.

پ. ن. 3: هزار سال بود که پی‎نوشت نگذاشته بودم!

نظرات (۲)

چقدر پست نخونده داشتم.... چه حس خوبی داشت خوندن پشت سر همشون :)
لیلی.. اینکه تازه شروع کردم به دیدن فرندز، خیلی دیره؟ :/
پاسخ:
:) *

نه، چه اشکالی داره! کلی لذت پیشِ روته. لذتش رو ببر :)
اگه اولاشی، یه کم بهش فرصت بده تا عادت کنی بهشون.
سلام عزیزم ... امیدوارم خوب و خوش باشى ...every now and then میام اینجا تا خبرى از شاید... بگیرم ... چه خبر؟ آیا ما هیچوقت پایان شاید را خواهیم خواند . از اونچه که میترسیدم به سرم امد . همیشه میترسیدم یه بلایى سر سایت و یا خودم بیاد و من ندونم سارا و مهران به کجا رسیدن ... به امید روزى که شاید دوباره بنویسى ... آدمها با امید زندن
پاسخ:
سلام عزیزم
ممنون.
بله عزیزم. دور شدم، ولی برخواهم گشت به شاید... و پایان شاید... رو هم خواهید خوند، شما.
بلایی که سر سایت قدیمی‎مون اومد و این دوری، من رو حسابی از شاید... دور کرد. ولی حتما می‎نویسم و حتا اگه توی سایت منتشر نکنم، خواننده‎های مخصوص شاید... رو که تعدادشون زیاد نیست، یادم هست و حتما یه جوری ادامه‎ش رو بهتون می‎رسونم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی