سطر هفتم

سطر هفتم

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

...

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۲ ب.ظ

نگاهم تا وقتی که در را پشت سرش بست تعقیبش کرد. دلم هم خالی شده بود. حجمی با یک خلاء عمیق. کاش اتفاقی می‎افتاد. زلزله؟ امشب یک بار دیگر هم فکرش از ذهنم گذشته بود. زلزله‎ای ملو، وسطِ دلخوشی‎هایم. زلزله‎ای که کابوسم بود، حالا چقدر مطلوب به نظر می‎رسید. زمین‎لرزه‎ای فقط برای من. بدون آواری برای دیگران.

چشمم آن‎قدر روی در ماند تا دوباره باز شد. ذهنم نمی‎توانست مسافت زمانیِ رفت و برگشتش را برآورد کند. پنج دقیقه؟ ده دقیقه؟ بیست دقیقه؟ نیم ساعت؟ توی این فاصلهی بی‎پایان هیچ اتفاقی هم نیفتاد. نه کسی آمد، نه زلزله‎ای، نه طوفانی، نه انفجاری... هیچ چیزی. او رفت. او آمد. و در این فاصله؛ هیچ.

او رفت. او آمد... مهم‎تر از این مگر چیزی هم بود؟

+ شاید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۶/۱۲
لیلی

شاید...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی